نخلستان غم
آه در شهر شما یک مرد نیست
سهم من از دینتان جز درد نیست
می گریزم شب به نخلستان زغم
چاه چون مردانتان نامرد نیست
سکینه علی پور
فرق آفتاب
این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟
این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یه لحظه مکث کرده به اکراه می رود
آبستن عزای عظیمی است کاین چنین
آسیمه سر، نسیم سحرگاه می رود
امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود
در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود
دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود
قیصر امین پور
دلتنگ
دلم تنگ است و دلتنگند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است، لبخندی بزن، مولای درویشان!
اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو
نمی گریند دل ریشان، نمی چرخند درویشان
هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند
فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان
رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان
به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان
شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد، بادا عیدی ایشان
علیرضا قزوه