زنی که جگرگوشه اش را رها کرد
تعداد بازدید : 316
وقتی مهر مادری رنگ می بازد
نویسنده : صدیقی
دیو اعتیاد وقتی به سراغت بیاید همه چیز را می بلعد. افیون حتی مهر مادری را کمرنگ می کند و از بین می برد، وقتی گرفتارش شوی تنها موضوع مهم زندگی ات مواد مخدر می شود. مادری غم زده که بلای خانمان سوز اعتیاد باعث شد جگر گوشه اش را رها کند با چشمانی اشکبار ماجرای تلخ زندگی اش را برای مان تعریف می کند.
چطور شد در دام اعتیاد افتادی؟
همه بلاها زیر سر مادر شوهرم بود. قبل از ازدواج مان مادرشوهرم مخالف سرسخت این وصلت بود اما با اصرار پسرش با هم ازدواج کردیم و به همین خاطر از من کینه به دل گرفت. در خانه پدر شوهرم زندگی می کردیم و مادر شوهرم به بهانه کار زیاد و سن کمی که داشتم از من خواست که شب ها کمی مواد مصرف کنم تا دردهایم آرام شود.
زمانی که به مادر شوهرم برای مصرف مواد پاسخ منفی می دادم او مواد را روی طاقچه جلوی دید من می گذاشت تا وسوسه شوم و آن را مصرف کنم. بالاخره در دام مادر شوهرم گرفتار شدم. بعد از اعتیادم اختلاف بین من و شوهرم عود کرد و همین موضوع سرآغاز جدایی مان شد.
بعد از این ماجرا زمانی که به خانه پدرم رفتم چون مادرم اعتیاد به هروئین داشت از من خواست که مثل او هروئین مصرف کنم . بعد از مصرف هروئین دایی ام به من پیشنهاد داد که به خاطر تحمل غم تنهایی و دوری از 3 فرزند خردسالم که پیش همسرم زندگی می کردند شیشه مصرف کنم . البته چندین بار در کمپ ترک اعتیاد بستری شدم اما به خاطر اعتیاد مادرم دوباره دچار لغزش می شدم و به سراغ مواد می رفتم. اکنون تصمیم جدی برای ترک گرفته ام و این بار به کمپ آمده ام تا بعد از پاک شدن خبری از فرزندم که او را رها کردم بگیرم.
ماجرای رها کردن فرزندت را تعریف کن.
(کمی مکث می کند و اشک در چشمانش حلقه می زند و قطره های اشک آرام از روی گونه هایش به پایین می غلتند و سپس صحبت می کند) روز سختی بود. به خاطر اعتیادم اختلاف بین من و همسرم بالا گرفت و برای همین مدتی به خانه مادرم رفتم. بعد از گذشت چند ماه شوهرم با دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد و من بابت این کار از شوهرم شکایت کردم. بعد از مدتی کشمکش با پا در میانی بستگان به خانه شوهرم برگشتم اما از محبت و توجه خبری نبود. همسرم چوپان بود و فکر می کرد اعتیادم فقط به مواد سنتی است اما من به هروئین معتاد شده بودم و به خاطر این که در روستا مواد صنعتی پیدا نمی شد تقریبا یک روز درمیان به بهانه های مختلفی به شهر می رفتم و بعد از مصرف هروئین به روستا بر می گشتم. این ماجرا چند ماه طول کشید تا این که پس انداز و پولم ته کشید و توان خرید مواد صنعتی را نداشتم. دوباره به خانه مادرم برگشتم و در این مدت متوجه بارداری ام شدم. زمانی که به همسرم خبر باردار شدنم را دادم با وقاحت تمام به من تهمت خیانت زد. با شنیدن این جمله خیلی ناراحت و غمگین شدم و دلم شکست. روز زایمان تنها به بیمارستان مراجعه کردم و فرزندم به دنیا آمد. به خاطر اعتیادم نوزاد را در قسمت مراقبت های ویژه بستری کردند. بعد از چند روز زمانی که برای شیر دادن به اتاق نوزاد رفتم از غفلت پرستارها استفاده کردم و با برداشتن نوزاد، خودم را با چادر پوشاندم و از بیمارستان فرار کردم. مستقیم یک ماشین دربست گرفتم و به مشهد و خانه یکی از بستگانم رفتم و بعد از مصرف شیشه، مقداری پول از او قرض گرفتم و به سمت پارک رفتم. یک روز تمام با خودم کلنجار رفتم ، از یک طرف توان پرداخت مخارج او را نداشتم و از طرفی دل کندن از جگر گوشه ام سخت بود. بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و آرام به خانمی که با فرزندش در گوشه ای نشسته بود نزدیک شدم. نوزاد چند روزه ام را در یک کیسه خواب به همراه شناسنامه ای که به اسم خودم برایش گرفته بودم و کارت بهداشت کنار آن خانم گذاشتم و به بهانه این که مادرم جلوی پارک منتظر من است از زن غریبه خواستم نوزاد را چند لحظه نگه دارد تا برگردم. بعد از گذاشتن نوزاد سریع محل را ترک کردم اما دلم نیامد که از آن جا بروم. چند ساعتی از دور نگاه می کردم تا ببینم زن غریبه چه کار می کند. زمانی که زن غریبه از برگشتنم ناامید شد نوزاد را به نگهبان پارک تحویل داد و از پارک خارج شد.
خیلی روز سختی بود. هیچ مادری دلش نمی آید حتی یک خوار به پای بچه اش برود چه برسد به رها کردن جگر گوشه اش اما توان نگهداری از او را نداشتم. زمانی که آخرین بار قبل از جدا شدن به نوزاد چند روزه ام شیر دادم با دستان کوچکش انگشت من را گرفت و به چشمانم خیره شد، انگار او هم فهمیده بود که این دیدار آخر است. بغض گلویم را گرفته بود اما چاره ای نداشتم او را به دست سرنوشت سپردم . به خاطر مصرف شیشه از مهر مادری فاصله گرفته بودم و در عالم دیگری بودم . بعد از ترک محل سوار ماشین شدم تا به شهرم برگردم، در طول مسیر خیلی گریه و بی تابی می کردم.
زمانی که به خانه برگشتی خانواده یا همسرت سراغ بچه را از تو نگرفتند؟
زمانی که باردار و در خانه پدرم بودم به مادرم گفتم که ورم شکمم به خاطر بیماری و وجود یک کیست بزرگ است و خبری از بچه نیست. همسرم هم بعد از این که به خاطر اعتیادم به من تهمت خیانت زد من را طرد کرد. قبل از زایمان به او گفتم که به خاطر اعتیاد شدیدم بچه سقط شده است به همین خاطر هیچ کس از وجود و سرنوشت او اطلاعی نداشت.
چه مدت از روزی که نوزادت را سر راه گذاشتی می گذرد؟
دوری از فرزندم دو سال است که من را زمین گیر کرده است. هر شب خواب نوزادم را می بینم و با او حرف می زنم و اشک می ریزم. دلم خون شده است و خیلی عذاب می کشم اما دستم به جایی بند نیست چرا که یاوری ندارم که از او کمک بگیرم و به دنبال فرزندم بروم. هنوز صدای گریه طفل چند روزه ام در گوشم می پیچد. دایم فکر می کنم نوزادم گرسنه است و من را صدا می زند.
اکثر شب ها نمی خوابم و بی تابی می کنم و زیر لب برایش لالایی می خوانم تا این که خودم به خواب می روم. تصمیم دارم بعد از این که پاک شدم به سراغ فرزندم بروم و از سرنوشت او اطلاع پیدا کنم. حتی برای چند دقیقه می خواهم از دور او را ببینم تا کمی از عذابی که در آن گیر کرده ام خلاص شوم.