در راهروی دادگاه خانواده

دخالت ویرانگر

صدیقی -حرص می خورد و نگران آینده فرزندش و فروپاشی زندگی اش است. رنگ رخسارش از سر درون او خبر می دهد. آرام آرام در راهروی دادگاه  قدم بر می دارد و با خودش زیر لب چیزهایی را زمزمه می کند و منتظر نوبت رسیدگی به پرونده اش است. پسر جوان چند صباحی بیش نیست که از عمر زندگی زناشویی اش می گذرد اما با دخالت های مادر همسرش زندگی اش به بن بست خورده است.
وی با دلی پر از نگرانی درباره ماجرا و مشکل پیش آمده برای زندگی اش می گوید: هر چقدر فکر می کنم عقلم به جایی قد نمی دهد. نمی دانم چه کاری کرده ام که همسرم این طور با من برخورد و من را پیش فامیل سکه یک پول کرد. همه چیز به یکباره اتفاق افتاد و همسرم بدون کوچکترین اطلاعی همراه با فرزند مان به خانه مادرش رفت. روزی که از سر زمین کشاورزی به خانه برگشتم هر چقدر سراغ همسر و فرزندم را گرفتم دیدم خبری از آنها نیست و خانه به هم ریخته است. اول کمی ترسیدم و فکر کردم شاید برای فرزندم اتفاقی افتاده است، اما بعد از مدتی پرس و جو از همسایه ها خیالم از بابت بچه راحت شد چرا که همسایه ها او را همراه همسرم بدون هیچ مشکلی دیده بودند. چند ساعتی در خانه به انتظار همسرم نشستم و دیدم خبری از او نشد تا این که با خانه مادر همسرم تماس گرفتم. بعد از تماس بود که پی به راز غیبت همسرم بردم . مادر همسرم با گفتن این که همسرم با من هیچ حرفی ندارد و دیگر حاضر نیست با من زندگی کند تلفن را  قطع کرد. بعد از این تلفن من که هاج و واج مانده بودم به سرعت خودم را به خانه آنها رساندم. وقتی وارد خانه مادر همسرم شدم از قیافه شان متوجه شدم که آنها هیچ تمایلی به دیدنم ندارند و با خودم گفتم حتما حرفی از سوی خانواده ام به همسرم زده شده که آنها چنین بغض کرده اند و با من بدرفتاری می کنند. وقتی علت این کار را از همسرم جویا شدم رو به من کرد و بدون مقدمه گفت دیگر تحمل زندگی با من را ندارد و حاضر نیست به خانه برگردد و فقط طلاقش را می خواهد. از شنیدن این حرف او شوکه شدم و هر چقدر سعی کردم دلیل این کار را بدانم با پرخاشگری همسرم و مادرش روبه رو شدم و با بی احترامی تمام من را از خانه بیرون کردند. بعد از این اتفاق هر چقدر از طریق بزرگان فامیل قدم پیش گذاشتم تا شاید همسرم از تصمیمش کوتاه بیاید اما فایده ای نداشت و به جای او مادر همسرم تصمیم می گرفت و با تندی همه را رد می کرد و فقط درخواست طلاق دخترش را می کرد. با مشورت با چند نفر تصمیم گرفتم به دادگاه بیایم تا شاید از طریق قانون بتوانم از دخالت های مادر زنم در زندگی ام کم کنم  و زندگی ام را حفظ کنم.