«سرچشمه» ای جوشان

نویسنده : نسیم شیرازی

افشره

زیر تیغ آفتاب هم مردمانش لبخند می زنند و با این که با هجمه ای از دود آمونیاک مواجه هستند اما باز هم نگاه شان پر از امید است، امید به سرزمین چشمه ها که هر نقطه اش را که حفر کنی آب از دل آن می جوشد و زمین بی منت دارایی اش را تقدیمت می کند اینجا «سرچشمه» است جایی که دلت بلاتکلیف می شود.
 «سرچشمه»، تو را میان دو راهی می گذارد. یک دلت ایمان دارد که این جا بکر و غنی از جاذبه گردشگری  و یک دلت مطمئن است که سرچشمه میان نوعی آشفتگی دست و پا می زند.
خانه های نه چندان قدمت دار سرچشمه نشان می دهد که زلزله سال 75 آن جا را ویران کرده و اهالی مجبور شده اند دوباره سرپناه بسازند، بعضی از خانه ها هم در دست تعمیر بود و یکی، دو خانه هم هنوز میان تلی از خاک فرسوده و بدون ساکن آوار شده بود.
سرچشمه روستایی با چند باغ قدیمی و زمین های زراعی و چند باغ تازه کاشته شده باز هم می تواند محلی برای تبدیل شدن به روستای گردشگری باشد تا فقط یک استراحتگاه برای رسیدن به چشمه ایوب نباشد.
این جا آثار تیغ آفتاب بر چهره ساکنانش خود نمایی می کند و لبخند روی لب شان کمرنگ به نظر می رسد، بعضی های شان بین شهر و روستا رفت و آمد می کنند تا فرزندان شان چند کلاس بیشتر درس بخوانند. روستایی که یک مدرسه کوچک دارد که روی آن تابلویی نصب شده به نام دبستان و مدرسه راهنمایی که دختر و پسر کنار هم درس می خوانند.روستایی در 15 کیلومتری بجنورد که آب دارد، گاز دارد، برق دارد، تلفن دارد، اینترنت دارد و دفتر پیشخوان دارد، حتی آمونیاک هم دارد! این را که می شنوم نگاهم می رود به سمت هجمه ای از دود که از همان جا به وضوح پیداست. درست روبروی روستا و درست در مسیر نگاه من. سرچشمه دقیقا همان روستایی است که تو را گیج می کند که حال ساکنانش خوب است یا ...
انگار احساساتت با آمدن به این روستا در مدار بلاتکلیفی می چرخد. آنجایی که گرد آمونیاک چهره روستا را رنگ پریده کرده است و جزو دارایی های شان محسوب می شود. آنجایی که  به گفته اهالی سهمشان از پروژه بزرگ پتروشیمی، خشک شدن زمین های شان است و رنگ زرد برگ درختان، تنفس گرد آمونیاک، آلاینده ها و غیر آشامیدنی شدن چشمه معروف روستا.
آن ها منتظرند و توقع دارند حالا که آلاینده های پتروشیمی بر سرپناه شان سایه گسترده حداقل از جوانان شان برای کار در این مجتمع استفاده کنند تا از بیکاری نجات پیدا کنند.
این مردم برای ادامه تحصیل فرزندان شان هم نگرانند، نگران این که یا باید ترک دیار کنند و به بجنورد بروند یا اگر وسع زندگی در شهر را ندارند ترک تحصیل تنها راه ممکن است.
سرچشمه روستای عجیبی است، مردمانش مهربانند و تمام تلاش شان را برای پاسخ به سوالاتت می کنند و نمی گذارند بی جواب بروی. جواب هایشان را هم با حوصله و نوعی بی خیالی می دهند، انگار دیگر به شرایطی که دارند عادت کرده اند.
حتی اجازه برای عکس گرفتن را هم با خوشرویی قبول می کنند، این مردم مهربان ولی بسیار مظلوم به نظر می رسند. مظلوم مانند لبخند دخترکی که بعد از پایان مدرسه اش به سوی خانه اش شتابان می دود و با دیدن تازه وارد لبخند کش داری روی لب می نشاند، این لبخند کش دار و سخاوتمندانه، مظلومانه هم هست و انگار یادآوری می کند امید به آینده همیشه جریان دارد، حتی اگر بزرگ ترها از دلسردی ها بگویند.
اهالی روستا می گویند این جا هر سمتی را حفر کنی، هنوز به 5 متر نرسیدی آب هست ولی هیچ فردی قدر این سرمایه را نمی داند، آن ها می گویند: اصلاً نمی آیند بپرسند چرا زمین را کلنگ زدی، چرا نزدی، هیچ فردی اینجا کاری با ما ندارد.
این ها را نه با خوشحالی بلکه با بی خیالی می گویند، انگار بی توجهی ها برای شان عادی شده است.
سرچشمه دومین روستای گیفان، جایی که ابتدای جاده مسیر چشمه ایوب را نشان می دهد، فضایی دارد برای بازی کودکان، فضایی سبز شده از چمن طبیعی و یک دست، با یک تاب و یک سرسره و یک الا کلنگ و چیزی شبیه دو دروازه برای فوتبال و دو نیمکت روبروی هم و چند متری فضای خالی از هیچ. سرچشمه استخری دارد  پر از لای و اهالی هنوز منتظرند استخر لایروبی شود. آن جا سال هاست که از آب چشمه استفاده نمی کنند و آب شان از قارلق تأمین می شود.
اهالی سرچشمه دل شان خوش است به باغ های زردآلو، شفتالو، بادام و زمین های گندم، جو و دامداری شان. 2 جوان گوسفندی را گرفته بودند و پشم آن  را می چیدند، فصل پشم چینی گوسفندها رسیده است و سرچشمه منتظر پوست انداختن چهره روستای شان. جایی که پتانسیل جذب گردشگر دارد، جایی که زیباست و زیبایی اش زیر سایه بی توجهی دیده نمی شود. سرچشمه روستایی که زیر زمینش آب جاری است و مردمش تشنه توجه هستند.