بر بال خیال

آتش عطش
آه ای فرات،
 چگونه چون گردباد
 بر خود نمی‌پیچی از درد
 وقتی این گونه
 شمشیر، در بازوان تو می‌نهند؟
 در کنار تو
 میدان در آتش عطش خاکستر می‌شود
 و تو آرام و رام فرو می‌ریزی
 و در بسترت
 کهکشانی از فرشته پرپر می‌شود
 و تو، نرم و سر به زیر
 بر پنجه پا می‌گریزی.
چگونه لختی درنگ نمی‌کنی
 وقتی دریایی لب تشنه
 جامی از عطش را
 از گلوی کوچک رودی
به آسمانی خشک تعارف می‌کند؟
 چگونه برخود نمی‌پیچی از زخم؟
 چگونه در خود نمی‌شکنی از شرم؟
مصطفی علیپور 
 
 
بغض رها 
 تا ناگهان وزیده هوای گریستن
 در کوچه پر شده است صدای گریستن
 ماه محرم است و خدا امر کرده با
 اهل زمین به حال و هوای گریستن
 دل آفریده است به قصد گداختن
چشم آفریده است برای گریستن
هر گوشه رودخانه  آواز طبل و سنج
جاری است غرق شور و نوای گریستن
 تا می وزد  زلال  خروشان دسته ها
 وا می شوند  پنجره های گریستن
 دست  تو را  به روی علم  سبز می برند
 ما مانده ایم و بغض رهای گریستن
 تنها به یمن نام تو در چشم های ما
 جاری شده است  کرب و بلای گریستن
اباصلت رضوانی