از ترک تحصیل تا30 بار دستگیری به خاطر تکدی گری

 کارنامه سیاه زندگی یک جوان

نویسنده : صدیقی

 سن و سال زیادی نداشت که با مواد آشنا شد و بعد از آن در منجلاب افیون گیر افتاد. با وجود سن کمش از زباله گردی و جمع آوری ضایعات گرفته تا گدایی کردن و پیچاندن مدیران مدرسه و طبق گفته خودش سابقه بیش از  30 بار دستگیری را در پرونده اش به ثبت رسانده است. یک پایش مشکل داشت و از این موضوع برای برانگیختن حس ترحم مردم استفاده می کرد و از آن ها پول می گرفت. پسر جوان که خود را گرگ باران دیده خطاب می کند، می گوید: اعتیادم از سکته ناقص ام شروع و در این ماجرا یک پایم لنگ شد. بعد از این اتفاق پسر دایی ام به خاطر دردی که داشتم از من خواست روزانه چند دود مواد مصرف کنم تا دردم تسکین یابد. همین چند دود گرفتن زیر دندانم مزه کرد و در دام اعتیاد سنتی افتادم. وضعیت مالی مان نامناسب بود برای همین یک شیفت در کارواش کار می کردم و شیفت دیگر به مدرسه می رفتم. مدتی از اعتیادم به تریاک گذشت تا این که زن دایی ام به خاطر کینه ای که از مادرم به دل گرفته بود من را با شیشه آشنا و به نوعی با آن آینده ام را نابود کرد. قضیه کینه زن دایی ام از این قرار بود که او به همراه تعدادی از همسایه ها و مادرم یک قرعه کشی خانگی راه انداخته بودند و به دلیل عدم تعهد زن دایی ام در بازپرداخت وام مادرم سفته او را اجرا گذاشت. همین ماجرا آتش زیر خاکستر شد و کینه زن دایی ام از مادرم زندگی من را سوزاند. بعد از اعتیاد به شیشه زنگ تفریح در سرویس بهداشتی مدرسه با روشن کردن تهویه هوا مواد صنعتی مصرف می کردم تا حالم سرکلاس خوب باشد و دستم رو نشود. حتی صاحب کارم هم از اعتیادم خبر نداشت و هر بار که به من می گفت چرا چهره ام زرد و لاغر شده می گفتم مریض شده ام. این موش و گربه بازی من چند سالی ادامه داشت تا این که به خاطر وضعیت بد درسم معلمانم به مادرم شکایت کردند و اعتیادم لو رفت و به ناچار ترک تحصیل کردم.  هر چقدر مدیر مدرسه به من اصرار کرد بعد از ترک اعتیادم دوباره به مدرسه برگردم اما من قبول نکردم چون تمام هم و غمم مصرف مواد بود و ذهنم کشش درس و کتاب را نداشت. به خاطر لجبازی و کتک کاری با مادر و برادرم خانه را ترک کردم. شب و روزم را در گرما و سرما در یک اتاق کوچک در کارواش می گذراندم و خیلی احتیاط می کردم که صاحب کارم متوجه اعتیادم نشود. هزینه موادم را با کار در کارواش جور می کردم و مقداری از دستمزدم را برای بستن دهان خانواده ام هزینه می کردم. مدتی از فریب صاحب کارم گذشت تا این که روزی مچم را گرفت و من را از کارواش بیرون انداخت. جرئت برگشت به خانه را نداشتم چون به خاطر اعتیادم مادر و برادرم من را کتک می زدند برای همین آواره خیابان ها شدم. قیافه ام شکسته شده بود و کسی حاضر نمی شد به من کار بدهد چون همه فکر می کردند دست به سرقت می زنم. به ناچار به سمت جمع کردن ضایعات و گدایی رفتم و شب ها را در خانه پدربزرگم در یک خرابه سر می کردم. به خاطر گدایی کردن حدود 30 بار دستگیر شدم و هر بار بعد از مدتی بستری شدن پاک از کمپ بیرون می آمدم.
چون اطرافیانم آلوده به مواد بودند خیلی دوام نمی آوردم و دوباره به سراغ آن می رفتم. به دلیل این که زیاد دستگیر شده بودم برای پنهان ماندن از دید ماموران شهرداری یک گونی ضایعات پشت ام می انداختم و سر چهارراه ها دست به گدایی می زدم. به خاطر مشکل جسمانی و سن و سال کمم مردم زیاد به من کمک می کردند و روزانه گاهی بیش از 100 هزار تومان از این راه کسب می کردم. این گونه علاوه بر هزینه موادم، خرج تحصیل و پول توجیبی خواهر کوچک ترم را هم می دادم و برایش لباس و خوراکی می گرفتم تا پیش همکلاسی هایش خجالت زده نشود و سرش پایین نباشد. آن قدر گرفتار کارهای ناشایست شدم که حتی خانواده ام از من دوری کردند البته حق هم داشتند،   خودم از رفتارم خسته شده بودم چه برسد به آن ها و توقعی از کسی نداشتم. آخرین بار مثل هر روز سر چهارراه گدایی می کردم که من را دستگیر کردند و به  کمپ آوردند. الان نزدیک به دو ماه است که دور از هر دود و سیاهی روزگارم را سپری می کنم. ای کاش همان موقع به حرف معلم و مدیرم گوش می کردم تا وارد سیاه چال اعتیاد نشوم.