مثنوی تو
دوباره مثنوی تو و دل، پریشانی
دوباره خیره به جایی، دوباره حیرانی
تو آمدی به خیالم، به شعر آبی من
در این هوای طرب خیز و مست بارانی
و باز مثنوی سبز چشم تو پیداست
و باز زمزمه دل، غزل، هوسرانی
و صبح حافظ هم از جای خود تکانی خورد
عجب، چه فال غریبی، اینکه می مانی
و باز از تو چه پنهان، خوب می دانم
که دل هوای تو دارد، که خوب می دانی
پس از تفال حافظ دوباره می آیم
غزل غزل به هوایت کنم غزلرانی
کلثومه محمدی
باور کن
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی است که در حافظه دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی در من و من در توگمم - باورکن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرامتر از پلک تو را می بندم
با دلم طاقت دیدار تو – تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست
محمد علی بهمنی
دل تنگ
دلم برای تو...آیا دل تو هم تنگ است؟!
صدای هق هقِ... گویا دل تو هم تنگ است!
ببین! نمی شود این قدر دور بود از هم!
بیا... قبول... بفرما! دل تو هم تنگ است!
من از مسافت این جاده ها نمی ترسم
اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است
اگر بدانم گاهی به یاد من هستی
و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-
پرنده می شوم اما... نمی پرم بی تو
پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-
برای تو پر پرواز می شوم حتی
اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!
اگر در آن سر دنیا...اگر در آن دنیا...
اگر بدانم هرجا دل تو هم تنگ است-
بدون مکث می آیم که باورت بشود
دلم برای تو...حالا دل تو هم تنگ است؟!
نغمه مستشار نظامی