هم خودش و هم همسر و 3 فرزندش روزگار سختی را به خاطر یک نه نگفتن پشت سر می گذارند. او در بنگاه املاکش به دنبال کسب روزی حلال بود و روزگارش مانند همه آدم های معمولی سپری می شد اما آن جایی که لازم بود نه بگوید، نگفت و زندگی اش نابود شد. شاید اگر به پدرش نه می گفت امروز پشت میله های زندان نبود. با این حال قصد جبران گذشته را دارد و می خواهد با ادامه تحصیل چراغ راه بقیه زندانی ها شود تا امید را در آن ها زنده نگه دارد.
او برای عبرت گرفتن دیگران از خودش انگیزه بالایی دارد و به همین دلیل آرزوی رفتن به برنامه «ماه عسل» را در سر می پروراند. انگیزه او باعث می شود تا در یک فرصت مناسب در گفت و گو با خبرنگار ما بخواهد سرگذشتش را برای دیگران بازگو کند.
چند سال است که پشت میله های زندان به سر می بری؟
12سال است که به جرم معاونت در جرم و قاچاق مواد در زندان روزگارم را سپری می کنم.
آیا سابقه کیفری و اعتیاد داری؟
نه سابقه ای نداشتم و اهل دود هم نبودم.
شغلت چیست؟ چقدر سواد داری؟
دانشجو بودم که به زندان افتادم و پیش از زندانی شدن بنگاه املاک داشتم.
ماجرای زندانی شدنت را تعریف کن.
پدرم سال ها بود به خاطر ورشکستگی مواد مخدر قاچاق می کرد. اوایل دورادور از کارهای خلاف پدرم خبر داشتم اما کاری به کارش نداشتم و سرم با بنگاه داری گرم بود. روز حادثه پدرم با ماشین شخصی اش برای آوردن مواد به یکی از استان ها رفته بود و زمان برگشت با من تماس گرفت و گفت تا محل قرار بیایم و اطراف را بررسی کنم. من هم به خاطر این که پدرم بود و به او اطمینان داشتم اصلا نپرسیدم که موادش چقدر و از چه نوعی است چرا که اصلا کاری به کارش نداشتم و نفعی هم از این کار نمی بردم. سریع خودم را به پلیس راه رساندم و از آنجا عبور کردم. وقتی دیدم خبری نیست با پدرم تماس گرفتم و اطلاع دادم. زمان بازگشت وقتی دوباره از پلیس راه عبور کردم اصلا مورد شک برانگیزی توجه من را جلب نکرد و پدرم با فاصله کمی پشت سر من حرکت می کرد. زمانی که از پلیس راه دور شدم تلفن پدرم قطع شد و هر چقدر منتظر شدم دیدم خبری از او نشد و نگران شدم. دوباره به طرف شهر برگشتم و در همین حین با یکی از دوستانم تماس گرفتم که از اطراف پلیس راه خبر بگیرد تا ببیند چرا پدرم اینقدر دیر کرده است اما هر چقدر سعی کردیم نتوانستیم از پدرم خبر بگیریم. نیمه های شب زمانی که در خانه دوستم همچنان منتظر بازگشت پدرم بودم توسط ماموران دستگیر شدم.
گفتی که از ماجرا خبر نداشتی، پس چطور محکوم شدی؟
آن زمان دانشجو و جوان بودم و به خاطر رو دربایستی که با پدرم داشتم نمی توانستم جواب رد به تلفنش بدهم به خاطر همین قبول کردم تا فقط گشتی اطراف ایست بازرسی بزنم و برگردم. فکر می کردم این یک کار ساده است و خطری برایم ندارد. زمانی که پدرم دستگیر شد با وجود این که همه مواد را گردن گرفت اما به خاطر معاونت در جرم محکوم به زندان شدم.
چه حکمی برای پدرت و همچنین خودت صادر شد؟
پدرم همه مواد را گردن گرفت و به خاطر جرم سنگین قاچاق مواد صنعتی و همچنین مقدار زیاد آن به اعدام محکوم و بعد از مدتی حکمش اجرا شد. من هم به خاطر جرم معاونت و همکاری در قاچاق به حبس ابد محکوم شدم.
همسر و فرزند داری؟ بعد از زندانی شدنت چه سرنوشتی پیدا کردند؟
3 فرزند دارم. بعد از زندانی شدنم زندگی آنها هم دچار هرج و مرج و مشکلات زیادی شد. همسرم به خاطر این که نسبت فامیلی با هم داریم به پای من ایستاد و تمام مشکلات و بار زندگی را به تنهایی به دوش گرفت تا از بچه هایم سرپرستی کند.
چطور شد که با این همه مشکلات تصمیم به ادامه تحصیل در دانشگاه گرفتی؟
به چند دلیل تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. اول به خاطر دخترم چون روزی در مدرسه از دخترم پرسیده بودند که شغل پدرت چیست اما او جوابی برای گفتن نداشت و خیلی گریه کرده بود. وقتی از ماجرا باخبر شدم تلنگر جدی به من وارد شد چون با ندانم کاری ام آینده دخترهایم را به خطر انداخته ام.
به خاطر همین تصمیم گرفتم وارد دانشگاه شوم تا دخترم نزد دوستانش بگوید که پدرش دانشجو است و بیشتر از این نزد دیگران خجالت زده نشود.
دلیل دیگرم روحیه و امید دادن به زندانی ها بود که به آنها ثابت کنم این آخر خط نیست و هنوز راه های زیاد نرفته ای وجود دارد و به آینده و زندگی بهتر امید داشته باشند و زندگی شان را تباه شده قلمداد نکنند. علاوه بر این موارد می خواهم در رشته وکالت درس بخوانم. بزرگترین آرزوی حال حاضرم رفتن به برنامه پر مخاطب «ماه عسل» تلویزیون است تا زندگی ام را برای مردم تعریف کنم و درس عبرتی برای سایرین باشم تا آن ها دچار سرنوشت من نشوند.