درباره سرداران شهید محمد ابراهیم شریفی و سید علی ابراهیمی، آنان که از جنس آیینه و آهن بودند
تعداد بازدید : 11
به زلالیسیدعلی به اقتدار چریک پیر
هرسال موسم این روزها که می شود انگار گمشده ای تو را به خود فرا می خواند و تو می دانی که این درد چیست و با چه آرام می شود. تو قبلا هم این درد را تجربه کرده ای، می دانی باید دلت را به کبوتری سپید بال بسپاری که پرواز دهد این دل را به آنجا که باید پرواز کند...
آری! من به کربلای5 و شلمچه پرواز می کنم و گوشه ای می نشینم تا تماشاگر کربلایی دیگر باشم. می خواهم از حماسه هایی بشنوم که این سرزمین برای همیشه و تمام تاریخش به آن افتخار می کند اگرچه شاید امروز برخی آن حماسه ها و آن بزرگی ها و آن غزل های عاشقانه را نمی بینند و نمی خوانند.
بهانه این پرواز یادواره هرساله چند حماسه ساز این هنگامه سترگ و باشکوه است؛ سرداران شهید بابانظر، محمدابراهیم شریفی، سید علی ابراهیمی و...
بیایید با هم همسفر شویم و بیشتر با این حماسه سازان آشنا شویم.بیایید با ذکر اینان، این به آسمان راه یافته ها، بیشتر جانمان را صیقل دهیم و دل را تازه کنیم برای تمرین پرواز.
چریک پیر
سردار شهید محمد ابراهیم شریفی چهارم فروردین ماه سال 1321، در روستای قلعه سرخ در شهرستان تربتجام به دنیا آمد. سه فرزند قبل از او به علت نبود امکانات درمانی فوت کرده بودند. محمدابراهیم در محضر استاد بزرگوارش مرحوم شیخ قاسم توکلی که از روحانیون معروف منطقه بود، به کسب علم و دانش پرداخت. قرآن و چند کتاب دیگر را در محضر آن استاد بزرگوار فرا گرفت و علاقه خاصی به تلاوت قرآن و فراگیری احادیث از خود نشان می داد. او در این زمان به کار کشاورزی مشغول بود. محمدابراهیم در 16 سالگی، پدر خود را از دست داد.در سال 1338 ازدواج کرد و حاصل 27 سال زندگی مشترک آنها 9 فرزند به نامهای لیلی، طوبی، فاطمه، طاهره، علیرضا، صدیقه، حمیدرضا، محمد و اسماء است.در زمان اوجگیری نهضت اسلامی، رهبری مردم منطقه را به عهده داشت و با شکلدهی تظاهرات و تشکیل جلسات مذهبی و دینی به افشاگری علیه رژیم پهلوی پرداخت. پس از پیروزی انقلاب، اسلحه به دست گرفت و در 5 فروردین 1358 عضو کمیته و عضو ستاد اجرایی فرمان امام(ره) در تربتجام شد. پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ دهم مردادماه 1358 عضو رسمی آن نهاد شد و پس از چندی به عنوان مسئول گروه مبارزه با مواد مخدر تربتجام منصوب و با سوداگران مرگ به مبارزه مشغول شد. محمدابراهیم، زمانی که میهن از جنوب و غرب مورد حمله رژیم بعثی عراق قرار گرفت، عازم میادین نبرد شد. در عملیات شکست حصر آبادان به عنوان مسئول دسته انتخاب شد و در این عملیات از ناحیه سر، شکم، پهلو، سینه و گردن به سختی مجروح و مدت زیادی در بیمارستان دکتر شریعتی مشهد بستری شد.برادر خانم او محمدامین توکلی در این عملیات به شهادت رسید و پیکرش به وسیله محمدابراهیم به تربت جام آورده شد. در عملیات رمضان فرماندهی گروهان را بر عهده گرفت و در عملیات مسلم بن عقیل معاون فرمانده گردان شد و فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را به عهده داشت که در این عملیات برای دومین بار مجروح شد. در عملیات والفجر مقدماتی، فرماندهی گردان الحدید را پذیرفت و در زمان آفند(دفاع)، مسئول محور عملیات بود. در عملیات خیبر سِمتِ فرمانده واحد طرح و عملیات لشکر 21 امام رضا(ع) را به عهده داشت. در سال 1365 توفیق زیارت خانه خدا نصیبش شد.در یک مورد ایشان برای شناسایی به پشتِ سرِ دشمن رفته بود و در آن موقعیت به نماز ایستاد و وقتی مورد اعتراض قرار گرفت، گفت: «اگر ما نماز را برای خدا بخوانیم، دشمن هیچ گاه ما را نمی بیند.»در عملیات والفجر 3 وقتی که نیروهای گردان تحت فرماندهی این سردار، ارتفاعاتِ کله قندی را گرفته بودند، دشمن از سمت چپِ ارتفاعِ قلاویزان تکِ سنگینی را شروع کرد، ایشان در سنگر نشسته بودند که به ایشان خبر رسید دشمن دست به حمله زده است و الان است که شهر مهران را تصرف کند. او گفت: «ناراحت نباشید، من چایم را می خورم، انشاءا... پدرشان را در می آوریم!» با عزم راسخ حرکت کرد و گفت: «نیمساعتِ بعد در فلان منطقه برایم مهمات بفرستید.» همه تعجب کردند، مگر امکان دارد که به این سرعت بتوان دشمن را عقب راند. ایشان گفت: «اگر ما بر حق هستیم، قطعا از این بیشتر هم جلو خواهیم رفت.» پس از گذشت نیمساعت، صدای دلنشین او شنیده شد و از همان نقطه ای که قبلا گفته بود، تقاضای مهمات کرد.رزمنده ها در جبهه به او «بابا شریف»، «چریک پیر» و «پدرِ جنگ» لقب دادند. در عملیاتی که چند بالگرد به منطقه عملیاتی آمده بودند، ایشان با یک سلاح سبک سرِ خلبان هلیکوپتر را نشانه گرفت و او را به دَرَک واصل کرد و هلیکوپتر نیز سقوط کرد. از آن بهبعد شهید را با لقب(چریک پیر) خطاب میکردند. او خبر پیروزی رزمندگان و سرنگونی هلیکوپتر را به طور مستقیم از صدا و سیمای جمهوری اسلامی اعلام کرد.در 20 عملیات شرکت داشت و در عملیاتهای ذیل مجروح شد: عملیات شکست حصر آبادان، مسلم بن عقیل، والفجر 1، والفجر 3، خیبر، والفجر 8 که در این عملیات، خبر شهادت برادر محترمش حاج حسن شریفی و داماد عزیزش حسین یار خواه را شنید.محمدابراهیم شریفی، سرانجام در ساعت 10 شب 23 دی 1365، در حین فرماندهی عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت دو گلوله به قلبش شهید شد.پیکر او در تاریخ 29 دی 1365 در تربتجام به همراه یازده تن دیگر از همسنگرانش تشییع شد و برای تشییع مجدد به مشهد انتقال داده شد. در روز پنج شنبه 1 بهمن 1365 در شهر مشهد تشییع و در بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شد.
شب وداع کربلای5 و باباشریف
محمد حسن نظر نژاد یا همان شهید بابانظر داستان ما که سال ها پس از جنگ به شهادت رسید در خاطره ای می گوید: شب وداع عملیات کربلای 5 بود. شب وداع همانند تاسوعا بود؛ تمام رزمندگان لشکر، شب قبل از عملیات باهم وداع میکردند و در دنیایی فرو میرفتند که تنها خود و خدایشان اطلاع دارند. توی سنگر به همراه دیگر دوستان در کنار شهید شریفی نشسته بودیم. بعد از مراسم وداع بود که برادران مشغول نوشیدن چای و خوش و بش و شوخی بودند. ما هروقت به شهید شریفی میگفتیم: «شریف اینبار نوبت توست(منظور شهادت است)، این شهید عزیز به شوخی میگفت: «مطمئن باشید همهتان را زیر خاک میکنم!» امّا آن شب، هنگامیکه در جمع دوستان به شوخی به ایشان گفتیم: «اینبار نوبت شریف است.» هیچ نگفت، سرش را پایین انداخت و سپس شروع کرد به نقل خوابی که دیده بود....
سید علی صاف و ساده مثل آبی آسمان
سید علی ابراهیمی را اجازه بدهید در یک واژه خلاصه کنم؛ من اورا همچون آبی آسمان صاف و ساده و صمیمی می بینم. انگار او را بارها دیده ام، انگار صفا و صداقت و سادگی اش واژه هایم را اسیر خودش کرده است. اجازه بدهید این صفا و صمیمیت را در کلمات خانواده اش بیابیم:
سید علی ابراهیمی، اول آبان 1337 به دنیا آمد. هنوز چهارده بهار از عمرش سپری نشده بود که مادرش را از دست داد. در این زمان، در فریمان زندگی می کردند. به دلیل شرایط سخت زندگی، تحصیل را رها کرد و به جوشکاری روی آورد. به این ترتیب، کمک خرج خانواده شد.مدتی بعد برای ادامه زندگی به «مشهد» رفتند و او عازم خدمت سربازی شد. با فرمان امام(ره) از خدمت سربازی فرار کرد و به «مشهد» بر گشت. چند ماهی هم مخفیانه به زندگی ادامه داد.در پیروزی انقلاب و تظاهرات نقش فعالی داشت. ضمن اینکه خواهران خود را نیز همراهش می برد. پس از پیروزی انقلاب به جوشکاری روی آورد.در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. در همین زمان، از دختر عموی خود خواستگاری کرد. پس از ورود به سپاه، دوره آموزش چتر بازی را گذراند و سپس مسئول آموزش جوانان بسیجی شد. مدتی بعد به عنوان اولین فرمانده سپاه «کلات نادر» روانه آن دیار شد. پس از بازگشت، فرمانده سپاه ناحیه یک «مشهد» شد.با وجود مخالفت مسئولان سپاه، سرانجام توانست روانه جبهه ها شود. در طول جنگ، فرمانده گردان الحدید، مسئول محور و معاون دوم طرح و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) بود. بارها در خط مقدم نبرد زخمی شد. بهطوریکه در عملیات قادر، دوستانش فکر کردند شهید شده است.در طول دوران جنگ از «محمد ابراهیم شریفی» و «محمد حسن نظر نژاد» جدا نشد. در سال 1365 و در نبرد کربلای5 به آرزوی دیرینه اش رسید. اکنون نیز در بهشت رضای مشهد این سه دوست صمیمی در کنار هم آرمیده اند.از او سه فرزند دختر به یادگار مانده است.
باید حلال باشد
«زمانی که سید علی آقا مسئول منطقه مالک اشتر مشهد بودند، هر روز صبح قبل از ساعت کار به محل خدمت میرفتند و اکثر اوقات شب به منزل باز میگشتند. هر وقت به ایشان میگفتم که: «شما ساعت کاریتان تا 2 بعدازظهر است، پس چرا اینقدر دیر میآیید؟» میگفت: «خانم! هدف من فقط رضای خداوند است. من سعی میکنم اینقدر کار کنم و زحمت بکشم تا این پولی که از سپاه میگیرم، حلال باشد.»
راوی: سکینه السادات غفوری
دست های رو به آسمان
پدرم شبی به مرخصی آمده بودند. ما را به خانه خود دعوت کردند و شب هم همانجا بودیم. نیمههای شب از شدت گریه ایشان از خواب بیدار شدم. دستهایشان را به طرف آسمان بلند کرده بودند و اشک میریختند. ایشان خیلی به خدا و خون شهدا علاقه داشتند. همیشه مراقب رفتارشان بودند تا کسی از دست ایشان ناراحت نشود. راوی: منصوره ابراهیمی
سیاهی...
یکی از دوستانشان به نام آقای نظری که مسئول تدارکات بود، نقل میکرد: «شبی در منطقه به اتفاق سید علی ابراهیمی در داخل سنگر نشسته بودیم. آخر شب یک دفعه متوجه شدم سید علیآقا داخل سنگر نیستند. بلافاصله از سنگر بیرون آمدم، یک سیاهی از دور پیدا بود. به یکی از برادران گفتم: برو ببین آن سیاهی چیست؟ او رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و گفت: چیزی نیست. گفتم: که بود؟ گفت: سید علی آقای ابراهیمی در آنجا یک گودال کنده، داخل گودال رفته، پتویی را هم روی سرش انداخته و مشغول خواندن نماز شب است. طوری که کسی متوجه ایشان نشود!»
راوی: سکینه السادات غفوری
من نبودم که؟!
شهید نظرنژاد نقل میکرد: «شب سردی بود و ما داخل چادر خوابیده بودیم. نیمههای شب از خواب بیدار شدم و برادر ابراهیمی را داخل چادر ندیدم. وقتی از چادر بیرون آمدم، دیدم سیّد پتویی را روی خودش کشیده تا شناخته نشود و مشغول خواندن نماز شب است. صبح روز بعد که این موضوع را به او گفتم، انکار کرد و گفت: اینجا خیلی از رزمندگان نماز شب میخوانند، حتماً شما اشتباه کرده اید.»
راوی: دختر شهید
داستان پرواز
قبل از شهادت مدت ده روز به مرخصی آمده بودند. هنوز چند روزی نگذشته بود که از طرف سپاه به سراغ ایشان آمدند و گفتند نیاز هست ایشان به جبهه بروند. در زمان مجروحیتی که داشتند، نذر کرده بودند اگر حالشان کامل خوب شود گوسفندی قربانی کنند. این موضوع که پیش آمد و خواستند به جبهه بروند، گفتند: «بایستی نذرم را ادا کنم.» به شهید گفتم: «حالا بروید. دوباره که برگشتید، این کار را خواهید کرد.» ولی ایشان گفتند: «حتماً باید نذرم را ادا کنم.» بلافاصله گوسفندی خریدند و قربانی کردند. دخترم تا فهمید پدرش میخواهد به جبهه برود، خودش را در آغوش شهید انداخت، گریه کرد و گفت: «شما شهید میشوید.» ایشان گفتند: «دخترم! دفعه اول نیست که میخواهم به جبهه بروم.» مثل اینکه به دخترم الهام شده بود که ایشان شهید میشوند. وقتی ایشان میخواستند بروند، چند مرتبه برگشتند و با بچهها خداحافظیکردند. در عملیات کربلای4 ایشان مجروح میشوند و به قرارگاه منتقل میشوند. از آنجا با خانه تماس گرفتند، از بچهها پرسیدند و اصلاً در مورد اینکه مجروح شده اند چیزی نگفتند. با شروع عملیات کربلای5 ایشان دوباره شرکت میکنند و وقتیدر خط مقدم نیروها را هدایت میکردند، بهدنبال اصابت ترکش، یک پای ایشان قطع میشود و خونریزی مغزی میکنند که سبب شهادت ایشان میشود. ما آمادگی داشتیم، چرا که همیشه آرزوی شهادت میکردند و میگفتند: «شما بایستی از حضرت زینب(س) الگو بگیرید که چگونه فرزندان امام حسین(ع) را سرپرستیکردند.» ایشان از قبل ما را نسبت به این امر آماده کرده بودند.
راوی: سکینه السادات غفوری