خط به خط، محور به محور، سنگر به سنگر تا اسارت
تعداد بازدید : 352
بوسه ایران بر پیشانی آزادگان
آن ها هزار آزاده بودند. نخستین گروه اسرای ایرانی که از طریق مرز خسروی به وطن بازگشتند. در عصر چنین روزی پا به خاک میهن گذاشتند تا اولین گام مبادله اسرا میان ما و آن ها که ایران را به خاک و خون کشیدند برداشته شود. اشک ها و لبخندها در هم آمیخته بود و عطر گل های انتظار در همه جا پیچیده بود. پدران یعقوب وار پیراهن یوسف را در بغل داشتند و انتظار دیدار یوسف ها نور به چشمانشان پاشیده بود و در این میان چه دیدنی بود سجده شکری که آزادگان با ورود به کشور بر خاک میهن در مرز به جای آوردند و چه زیبا بود تجسم حضور فرزندان وطن در آغوش سرزمینی که غیرتش آوازه جهان و جهانیان شده بود. اگر چه نمی توانیم دراین جا حق مطلب را ادا کنیم اما با تنی چند از این آزادگان از بین هزاران آزاده ای که به وطن بازگشتند به گفت و گو نشستیم و چه زیبا بود حرف مشترکی که این همه ایثار را نشان می داد آن جایی که می گفتند اگر یک بار دیگر هم پای دفاع از وطن و دین در میان باشد خواهند رفت و خواهند جنگید.
آرزوی شهادت
آرزوی شهادت داشتم اما اسیر شدم این جمله اوج اخلاص و ایثار را نشان می دهد.
هنوز هم اگر پای دین و وطن باشد خواهیم جنگید و مطمئن هستم جوانان امروز هم جبهه ها را خالی نمی گذارند.«رمضانعلی ایزانلو» در عملیات خیبر اسیر شد و 78 ماه درپشت دیوارهای بلند اسارت در انتظار آزادی بود. او در مورد چگونگی اسارتش می گوید: برای بار دوم به جبهه رفتم و هنوز یک ماه نشده بود که اسیر شدم.
وی ادامه می دهد: از استخبارات به اردوگاه موصل برده شدم اردوگاهی که به «حرس خمینی» معروف بود یعنی پاسداران خمینی و بیشتر اسرایی که در آن جا نگهداری می شدند بسیجی و پاسدار بودند.
او با یاد آوری خاطرات آن روزها می گوید:تلخ و شیرین آن روزها با هم آمیخته شده بود و گاهی چنان عرصه را بر ما تنگ می کردند که از صبر خود تعجب می کردیم.
وی در مورد انتخاب مسئول اردوگاه می گوید: می خواستند نظر خود را به ما تحمیل کنند اما ما با وجود آن همه شکنجه و عذاب نگذاشتیم این اتفاق بیفتد و با وجود برخورد ها، ضرب و شتم و شکنجه هایی که شدیم اما مقاومت کردیم و نظر خود را به کرسی نشاندیم تا جایی که دشمن اقرار کرد این اردوگاه ایرانی کوچک و دوم است که در آن قوانین کشور خودشان را اعمال می کنند.
غذا هر 3 روز
وی در ادامه با بیان این که 120 اسیر در این اردوگاه در اسارت بودند، می گوید: شکنجه ها مستمر بود؛ گاهی روحی و روانی و گاهی فیزیکی. یک روز فن های اردوگاه را خاموش می کردند و در آن گرمای آزار دهنده و هوای بد و نامطبوع 3 روز به 3 روز به ما غذا می دادند به طوری که همه بیمار می شدیم اما با وجود این ها دشمن نمی توانست ما را مایوس و انسجام ما را از بین ببرد. ایزانلو بیان می کند: دشمن که از نفوذ در اردوگاه خیبر نا امید شده بود شروع به آزار ما کرد و یک بار آن قدر با کابل اسرا را زدند که حدقه چشم یکی از اسرا از کاسه خارج شد و این هم شمه ای از فشار هایی بود که متحمل می شدیم.وی می گوید: یک مرتبه چشم صدام را از میان عکس و پوستری که از او در آسایشگاه بود پاره کردیم و 120 اسیر را به اندازه ای مضروب کردند که فقط خدا می داند اما مقاومت کردیم و دم بر نیاوردیم و با وجود آن همه تلخی این اسارت شیرین بود.
« ایزانلو» با بیان این که با وجود همه فعالیت هایی که برای نشر و گسترش فرهنگ ایثار و شهادت انجام شده است اما بین فرهنگ دفاع مقدس و تبیین آن در جامعه و به ویژه در بین جوانان فاصله افتاده است، افزود: در این مورد باید نه تنها در این منطقه بلکه در کل کشور و در سطح کلان بیشتر کار شودو این ممکن است به غفلت مسئولان و شاید هم تمایل نداشتن اسرا به بیان فرهنگ مقاومت در اسارت باز گردد اما آنچه هست در این بخش ضعیف و جسته و گریخته کار شده و نتوانستیم آن موج و انگیزه ای که ما را به جبهه ها کشاند خوب به دیگران بشناسانیم.
وی می گوید: بیشترین اسرای اردوگاه ما جوان بودندیعنی افرادی که تفکر بسیجی داشتند و از 14 ساله تا 60 ساله و 70 ساله در بین اسرا بودند اما بیشتر ما جوان بودیم و همراه ما 25 بجنوردی بودندو اسرایی هم از اسفراین و شیروان داشتیم و شجاعت و جسارت ما جوانان و تجربه افرادی که مسن تر بودندباعث شد اردوگاه ما بتواند خوب مقاومت کند و از پس بعثی ها بر آید.وی ادامه میدهد: باید زمینه ای ایجاد کرد تا اسرای دست به قلم ما و دوستانی که در حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کار می کنند برای پاسخ گویی به شبهات جوانان و فرا فکنی هایی که گاه مغرضانه و گاه سهوا مطرح می شود به نحو احسن پاسخگو باشند و از سویی مطمئن هستم که اگر دوباره جنگی و دفاعی باشد این جوانان ما،دوباره در خط اول می جنگند و ماهم دوباره خواهیم رفت.
از او به یک اشارت...
«علی حضرتی» یکی دیگر از آزادگان نیز در مورد اسارتش این گونه می گوید: انگیزه ای که ما را به هجوم به سوی جبهه فراخواند عمل به دستور امام(ره)برای رفتن به جبهه ها بود و شورانقلابی آن چنان وجود همه را فرا گرفته بود که «از او به یک اشارت از ما به سر دویدن» بود. او در ادامه می گوید: 2 ماه از اعزام من گذشته بود که در ادامه عملیات والفجر و در 16 سالگی به اسارت در آمدم و 5 سال هم اسیر بودم و خاطرات آن روزها تلخش هم شیرین است. حضرتی ادامه می دهد: دوستان خوبی در اسارت پیدا کردم و در اردوگاه ما دشمن تلاش می کرد تا از تاکتیک نفوذ استفاده کند که بین سربازان و بسیج اختلاف بیندازد اما این ها دیگر کهنه شده بود و جواب نمی داد و برای همین تا سال های 65 و 66 و تا هنگام ورود منافقان به عراق نتوانست کاری کند.
وی تصریح می کند: اما در آن هنگام هم خوب و بد را به راحتی تمیز می دادیم و برای همین دشمن شروع به فشارهای روحی و فیزیکی می کرد.
وی با بیان این که 9 نفر از اسرای این اردوگاه از استان بودند می گوید: تعداد اسرای خراسان شمالی در دیگر اردوگاه ها هم زیاد بود.
وی خاطرنشان می کند: بعد از آزادی و بازگشت به وطن درسم را ادامه دادم و معلم شدم در تمام مدتی که در مدرسه دبیر بودم سعی می کردم با دانش آموزان در مورد جنگ و ایثار و اسارت صحبت کنم تا بتوانم برای نسل جوانی که مرتب سوالات جدید در این مورد مطرح می کردند به اندازه خود فرهنگ ایثار و شهادت را تشریح کنم. اکنون نیز مهمترین موردی که باید به آن پرداخته شود این است که با روشی موثر ارتباط خوبی بین جوانان و دوران دفاع مقدس برقرار کنیم.وی با بیان اینکه باید ببینیم ضعف کار کجاست، ادامه می دهد:اسارت، اسارت است و سختی های خود را دارد ولی بدترین قسمت کار این جا بود که شکنجه های خودمان را می توانستیم تحمل کنیم اما شکنجه دوستان و ضرب و جرح آن ها در مقابل چشم بقیه دردناک بود و بدتر از این که در گرمای رمادیه با کمبود شدید آب مواجه بودیم و نبود بهداشت و دستشویی مناسب آزار دهنده بود زیرا مجبور بودیم 50 نفر از 20 لیتر آب استفاده کنیم و هنگامی که با صلیب سرخ هم صحبت کردیم عراقی ها با رفتاری که از خود نشان دادند به ما فهماندند که صلیب سرخ در رمادیه فقط یک نام را یدک می کشد و نمی تواند هیچکار مثبتی برای بهتر شدن وضعیت ما انجام دهد. و بعد از آن دیدار ما با صلیب سرخی ها فقط این بود که نامه های خانواده های ما را به دست ما می رساندند. وی با بیان این که هیچ گاه ذره ای تردید نسبت به درستی کار خود در حضور در جبهه ها ندارد بیان می کند: به کار خود اعتقاد دارم و الان هم بگویند می رویم و می جنگیم زیرا برای خدا رفتیم نه برای دنیا و هیچ وقت تردید نکردیم.
خبر رحلت امام(ره)
«فریدون صادقی» یکی دیگر از آزادگانی است که 4 سال در اسارت بوده است. او در عملیات کربلای 6 اسیر شد و در آن هنگام دیده بان ارتش در لشکر 88 بود. وی با بیان این که فشار ها و شکنجه های اسارت بیان نشدنی است، عنوان می کند:ارشد اردوگاه ما سرهنگ خلبانی بود که در هنگام سقوط مجروح شده بود و درمان هم نشده بود و آسیب دیدگی او به اندازه ای بود که نمی توانست به درستی راه برود. صادقی بیان می کند: عراقی ها یک مرتبه او را در میان گل و لای در حدود 100 متر روی زمین غلتاندند و آسیب دیدگی او به اندازه ای بود که تا مدتی نمی توانست تکان بخورد.
وی در ادامه می گوید: با این کارها بعثی ها می خواستند روحیه ما را خرد کنند و مقاومت ما را به هم بریزند. وی در ادامه عنوان می کند: در اردوگاه ما کاری کرده بودند که هیچ فردی نمی تواست به فردی دیگر اعتماد کند و سخن چینان منافق هر چه می گفتیم به گوش عراقی ها می رساندند به طوری که یک بار به دلیل حرفی که زدم می خواستند تمام اردوگاه را تنبیه کنند.
وی ادامه می دهد: گفتند اگر فردی که این حرف را زده خود را معرفی نکند تمام بچه ها کتک می خورند. وی ادامه می دهد: بعد از این که خود را معرفی کردم مورد ضرب و جرح قرار گرفتم اما روحیه ما و امام دوستی ما را نتوانستند از بین ببرند. صادقی بیان می کند: هنگامی که امام(ره) در بستر بیماری بودند نمی گذاشتند از اخبار آگاه شویم و روزی چند بار اخبار دروغ به ما می گفتند اما من در نانوایی اردوگاه کارمی کردم و روز رحلت امام(ره) از رانندگان شنیدم که امام(ره) از دنیا رفته است؛ خبری که همه اردوگاه را به گریه انداخت اما عراقی ها نمی گذاشتند عزاداری و گریه کنیم و دور هم باشیم.
وی می گوید: با همه سختی ها خاطرات اسارت از بهترین خاطرات زندگی من بود و تلخ و شیرین هیچگاه فراموش نخواهد شد.
روز فراموش نشدنی
خراسان شمالی دارای ۳۷۱ آزاده است که جوان ترین آنان در زمان اسارت ۱۴ ساله و پیرترین آنان ۶۷ ساله بود.روز ورود آزادگان به وطن روزی فراموش نشدنی بود؛ روزی که همه به پا خاستند و به احترام این عزیزان قامت برافراشتند و بر پای آزادگان گل ریختند. آن روزها هیچ گاه از یادمان نخواهد رفت.