صدیقی- 12سال از آن روزی که کمچه بنایی اش را کنار گذاشت و سوداگری مرگ را پیشه کرد می گذرد؛ روزی که تمام فکر و ذهنش به دست آوردن پول باد آورده بود اصلا چنین روزی را تصور نمی کرد که تاوان سنگین جابه جایی مواد دیگران را این گونه پس بدهد. نان باد آورده از راه کج را به نان زور و بازوی خود ترجیح داد و وارد جاده تاریکی شد که روشنایی اش حرص و طمع بود. با طناب وسوسه صاحب کارش وارد منجلاب قاچاق مواد شد و در یک چشم به هم زدن زندگی و جوانی اش را به باد فنا داد. آرام و بی صدا در گوشه ای کز کرده و مدام به رویاهای خام و بیهوده اش فکر می کند اما دیگر کاری از دستش بر نمی آید و باید تاوان سنگین این طمع را تا ابد در زندان پس بدهد. گفت و گوی ما را با این زندانی در ادامه می خوانید.
جرمت چیست و آیا سابقه هم داشتی؟
جرمم قاچاق مواد است. نه اولین بارم بود که دست به این کار احمقانه زدم.
چه حکمی برایت صادر شده است؟
اوایل به خاطر نوع مواد برایم حکم اعدام صادر شد ولی بعد به خاطر این که برای بار اولم بود تخفیف خوردم و حکم ابد برایم قطعی شد.
چه نوع موادی قاچاق می کردی؟
کریستال .
اهل کجایی و شغلت چه بود؟
اهل یکی از روستاهای اطراف بجنورد هستم. بنایی و در کنارش گاهی هم کشاورزی می کردم.
چه شد بنایی را رها کردی و به سراغ قاچاق مواد رفتی؟
مدتی بیکار بودم و از همه مهمتر وسوسه شدم و طمع پولدار شدن من را کور کرد و گول حرف های صاحب کارم را خوردم.
اعتیاد داشتی؟
بله ، هر چی می کشم از دست اعتیاد لعنتی ام می کشم.
چگونه صاحب کارت تو را به این راه خانمان سوز کشاند؟
چند سالی بود که برایش کار می کردم تا اینکه از من خواست مواد برایش جا به جا کنم.
شغل صاحب کارت چه بود؟
یک شرکت در زمینه ساخت مسکن داشت.
چطور با او آشنا شدی؟
صاحب شرکت در یکی از شهرهای استان مجاور یک پروژه ساختمانی در حال احداث داشت و من هم از طریق دوستم که پیش او کار می کرد به او معرفی شدم.
کمی از ماجرای زندگی ات و نحوه همکاری ات با صاحب شرکت بگو.
شغلم بنایی بود و در روستا برای اهالی خانه درست می کردم . مدتی به این منوال گذشت تا این که وضعیت کار خراب شد و مدتی بیکار شدم. وقتی دیدم دیگر در روستا کاری برایم پیدا نمی شود مجبور شدم به شهر نقل مکان کنم. مدتی در شهر به کار بنایی مشغول شدم و دوباره بعد از مدتی به خاطر رکود بازار ساخت و ساز بیکار شدم. بعد از این که بیکار شدم مدتی به دنبال کار گشتم ولی کار مناسبی پیدا نکردم تا این که یکی از دوستانم وقتی فهمید که من بیکار هستم از من خواست که نزد او در یک شرکت بزرگ ساخت و ساز بروم.
گفتی صاحب کارت صاحب یک شرکت بزرگ بود پس چه احتیاجی به قاچاق مواد داشت؟
صاحب کارم وضعیت مالی خوبی داشت و خیلی ها برای او کار می کردند ولی ماجرا از این قرار بود که او اعتیاد داشت و مدام مواد مصرف می کرد. وقتی صاحب کارم فهمید که من هم مثل او اعتیاد دارم از من می خواست که بیشتر اوقات نزد او بروم و با هم مواد مصرف کنیم.
چه کسی اول پیشنهاد قاچاق مواد را داد؟
در مدتی که در شرکت کار می کردم مدام با صاحب شرکت مواد مصرف می کردم . چون شرکت ما در یکی از شهرهای شمالی کشور بود به خاطر دوری از خانواده، شب و روزم را در شرکت سپری می کردم وگاهی اوقات هم مرخصی می گرفتم و برای دیدار با خانواده ام به بجنورد می آمدم. روزی که می خواستم مرخصی بگیرم و به خانواده ام سر بزنم صاحب کارم از من خواست مقداری مواد با خودم زمان برگشت برایش ببرم و پول خوبی هم در قبال این کار به من خواهد داد.
زمانی که به تو پیشنهاد قاچاق مواد را داد چرا پیشنهادش را رد نکردی؟
اول کمی دودل بودم و استرس داشتم اما با مصرف مواد به پولی که گیر می آمد فکر کردم.
صاحب شرکت مواد را برای چه کسی می خواست؟
نمی دانم، ولی صاحب کارم به من می گفت چون در شهر خودشان بسیاری از افراد او را می شناسند نمی تواند به راحتی مواد برای خودش تهیه کند برای همین از من خواست من این کار را برای او انجام دهم و مقداری مواد برای مصرف او ببرم تا مدتی خیالش از بابت تامین موادش راحت باشد.
چطور شد گیر افتادی؟
بعد از این که چند روزی مرخصی گرفتم و به شهر خودمان برگشتم به سراغ یکی از دوستانم که در کار قاچاق مواد بود رفتم و ماجرا را برای او تعریف کردم و او هم قبول کرد مواد مورد نظرم را تا زمان برگشتم به محل کارم فراهم کند. روز برگشت به شرکت، به سراغ مواد فروش رفتم و مواد مورد نظرم را که داخل یک ساک به طرز ماهرانه ای جاسازی کرده بود تحویل گرفتم و سوار بر اتوبوس به طرف شهر مقصد به راه افتادم. در مسیر مدام در خیال و رویای خودم برای پولی که گیرم می آمد نقشه می کشیدم و فکر می کردم با این پولی که گیرم می آید برای همیشه از کارگری کردن راحت می شوم. چند ساعتی از حرکت ماشین نگذشته بود که به یک ایست بازرسی رسیدیم و زمان سرکشی از داخل ماشین، ماموران به من مشکوک شدند و بعد از کمی بررسی ساک حامل مواد همه چیز برملا شد و رویاهایم بر باد رفت و بعد از آن به زندان افتادم.
چند فرزند داری؟
3 فرزند دارم.
خانواده ات بعد از زندانی شدنت چکار کردند؟
خانواده ام بعد از این اتفاق در به در شدند و به پای ندانم کاری ام سوختند و الان هم همسرم با کارکردن در خانه های مردم و با پاک کردن و خرد کردن سبزی مخارج سنگین زندگی را به دوش می کشد.
بعد از زندانی شدنت صاحب کارت سراغ تو را گرفت؟
نه اصلا. چنان وانمود می کند که انگار اصلا من را نمی شناسد و از ماجرا بی خبر است و این ماجرا به او ربطی ندارد.
فکر می کنی مقصر این ماجرا چه کسی است؟
از همه بیشتر خودم هستم و اگر به همان کار بنایی قانع می شدم و نان زور و بازویم را می خوردم این طور پیش زن و بچه و فامیل سرافکنده و پشیمان نمی شدم. کاش قبل از این کار کمی به عواقبش فکر می کردم اما افسوس که مواد، عقل من را ضایع کرده بود.