هفتاد و دو ستاره
باریده صبح ، سایـه و روشـن برای تو
در نی نوا دمیده دقیقـا برای تو
پر از شـرر گداخته از هر طرف چقدر
شمشیر و نیزه، سنگ و فلاخن برای تو
بسیار دوست داشت یقینا خدا تو را
آورده بود آن همه دشمن برای تو
حتی خدا سرود ز لب های روشنت
خورشید سوره های مطنطن برای تو
آن روز عاشقانه و خندان گریستند
هفتاد و دو ستاره روشن برای تو
می جوشد آب و آینه از چشم های من
آری اگر که گریه کنم مـن برای تو
می خواهم از خدای خودم تا که زنده ام
بودن فقط برای تو مردن برای تو
اباصلت رضوانی
شیشه عطر
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیم ات همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
سعید بیابانکی