زورق مهتاب
امشب به ساز خاطره مضراب می زنم
مضراب را به یاد تو بی تاب می زنم
آری، کویر عاطفهام، تشنه توام
دل را به یاد توست که بر آب می زنم
فانوس آسمانی و من هم ستاره وار
چشمک به سوی زورق مهتاب می زنم
رفت آن شبی که اشک مرا خواب می ربود
«امشب به سیل اشک ره خواب می زنم»
بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ
تنها نگاه توست که در قاب می زنم
حسین منزوی
من که ام
من که ام؟
سایه یک بید خمود
که گره خورده به دیوار زمین؟
یا هوایی که به شش های زمان می نگرد؟
من که ام؟
یک هیجان
که به انگشت تلنگر
می دود در رگ مسدود شعف؟
به دهن دره یک رخوت بی حد و حساب؟
تو که ای؟...
خیرآبادی
لنگه چوبی
لنگه های چوبی در حیاطمان،گرچه کهنه اند
جیر جیر می کنند
اما محکم اند
خوش به حالشان که لنگه هم اند!
جلیل صفربیگی