حسرت قدم زدن در هوای آزاد
تعداد بازدید : 86
تاراج جوانی با طمع شیطانی
نویسنده : صدیقی
پر از آشوب است و نگرانی در چشمانش موج می زند. می گوید: روزگاری نه چندان دور در مرغداری کار می کردم و حاصل دسترنجم و عرق جبینم به بازار عرضه می شد، اما در یک بزنگاه در تله نارفیق و البته طمع خودم افتادم و به بیراهه رفتم. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با این مرد زندانی می خوانید.
چند وقت است و به چه جرمی در حبس هستی؟
نزدیک به 9سال است که به خاطر قاچاق مواد، تاوان آن را در زندان پس می دهم.
چه نوع موادی قاچاق می کردی و به خاطر این کار چه حکمی برایت صادر شد؟
برای حمل و فروش مواد صنعتی از نوع کریستال به حبس ابد محکوم شدم.
شغلت چه بود و چطور شد که به سمت قاچاق مواد کشیده شدی؟
در روستا زندگی می کردم. بعد از ازدواج به دلیل نداشتن زمین کشاورزی درآمد چندانی نداشتم که چرخ زندگی ام را بچرخانم به همین دلیل مجبور شدم به شهر کوچ کنم. از طریق یکی از دوستانم در یک مرغداری مشغول به کار شدم.
کارم سخت بود اما حداقل شب ها با خیال راحت سرم را روی زمین می گذاشتم.
چندین سال به این منوال گذشت و مشکلی برایم پیش نیامد تا این که پای یکی از دوستان نابابم به مرغداری باز شد.
از همان نگاه اولش فهمیدم که باید نقشه ای داشته باشد زیرا با ورودش شروع به ایراد گرفتن از کارم کرد سپس درباره کارش در کشور همسایه شمالی صحبت کرد و اینقدر با آب و تاب از خوبی کار و درآمدش تعریف کرد که وسوسه شدم سر از کارش در بیاورم.
وقتی از او در جمع خانواده درباره کارش سوال پرسیدم سر بسته درباره تجارتش توضیح داد و با اشاره به من گفت که در خلوت با هم حرف می زنیم. بالاخره بعد از کمی این دست و آن دست کردن و کلی پز دادن از کار پر درآمدش از حمل بسته های کوچک بی خطر گفت، بعد به نوعی با هندوانه زیر بغلم گذاشتن از شجاعت و پشتکارم تعریف کرد و توضیح داد که این کار به مراتب آسانتر و پر درآمدتر از کار در مرغداری است و آن حمل بسته های مواد مخدر از نوع صنعتی است.
زمانی که دوستم اسم مواد را آورد اول کمی ترسیدم اما او به من قول داد که اگر کمی زرنگ باشم اصلا مشکلی پیش نمی آید زیرا او سال هاست که مشغول به این کار پر درآمد است و اتفاقی هم برایش نیفتاده و اگر هم گیر بیفتم جریمه اش چند ماهی حبس است ولی در عوض پول خوبی گیرم می آید و آینده بچه هایم را تامین می کند.
او مانند شیطان در جلدم فرو رفت و فریب او را خوردم. طمع به جانم افتاد و کار مرغداری را رها کردم و با دوستم همراه شدم. به همراه او با کمک چند نفر از قدیمی ها که مدت ها بود در این کار بودند از طریق مرز وارد کشور همسایه می شدیم و بعد از تحویل بار دوباره به کشورمان بر می گشتیم. اولین بار خیلی استرس داشتم اما بعد از رد کردن مواد پول خوبی گیرم آمد و مزه آن زیر دندانم ماند.
بعد از مدتی طمع مان باعث شد دو نفری بدون کمک بقیه قاچاقچیان مواد به کشور همسایه ببریم تا به جای تقسیم درآمدش با چندین نفر فقط درآمد آن نصیب ما دو نفر شود. این روند ادامه داشت تا این که خودم هم معتاد شدم و بعد از مدتی از مصرف مواد سنتی به مواد صنعتی روآوردم و هر روز بیشتر در لجنزار مواد غرق شدم.
چند فرزند داری؟ سواد چطور؟
5فرزند دارم و تا مقطع سیکل بیشتر ادامه تحصیل ندادم. البته به خاطر سطح سواد پایینم و بی اطلاعی از قانون، قدم در این راه منتهی به نابودی گذاشتم.
چطور شد دستگیر شدی؟
با فروش هر بار مواد حرص و طمع مان زیاد می شد چون پول باد آورده گیر مان می آمد. به خاطر همین بعد از چندین ماه قاچاق مواد به کشور همسایه به خاطر اعتیاد در خانه هم مواد می فروختم. با ادامه این کار بالاخره روزی حین جابه جایی مواد دستگیر و روانه زندان شدم.
فکر می کنی این کار ارزش زندانی شدن و دوری از خانواده ات را داشت؟
معلوم است که هیچ چیزی ارزش از دست دادن آزادی را ندارد. بدون اطلاع از عواقب سنگین این کار طمع کردم. چون دوستم می گفت که این کار چند ماه بیشتر حبس ندارد و شاید با پرداخت جریمه حل شود اما بعد از دستگیری متوجه جرم سنگین آن شدم و در این مدت فریب حرف های بی پشتوانه دوستم را خورده بودم. کاش هیچ وقت وارد این کار پر خطر نمی شدم تا این گونه پشت میله ها حسرت قدم زدن در هوای آزاد و بودن در کنار خانواده را نمی خوردم. علاوه بر زندگی و آینده خانواده ام جوانی ام را با قدم گذاشتن در بیراهه تباه کردم.