صدیقی
زندگی اش مانند یک منحنی بالا و پایین های زیادی دارد و الان به گفته خودش تراز مثبت پیدا کرده است. می گوید زندان برایش مثل دانشگاه بود. او زندان را به میخ و چسب تشبیه می کند که البته برایش حکم میخ را داشت و تحمل اش سخت بود اما برای بعضی از خلاف کارها زندان مانند چسب می ماند که هر از گاهی بعد از آزادی دوباره سر از زندان در می آورند. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک زندانی آزاد شده می خوانید.
چند سال و به چه جرمی حبس کشیدی؟
7 سال از عمرم را پشت میله ها به جرم خرید مواد صنعتی هدر دادم.
شغل ات چه بود و چرا سوداگری مواد را پیشه کردی؟
اوایل کارهای متفرقه داشتم و از بازاریابی تا مسافرکشی را تجربه کردم اما در هیچ کدام موفق نبودم. سوداگری من هم وقتی شروع شد که سرخورده شدم؛ یعنی زمانی که مدرک کارشناسی ام را گرفتم و خواستم وارد بازار کار شوم اما در هر آزمون استخدامی که شرکت می کردم موفق نمی شدم. حتی در آزمون استخدامی یکی از نهادهای دولتی هم قبول شدم اما به خاطر کبوتربازی و کارهای ناجور برادرم من را رد کردند. در واقع چوب گناهی را که نکرده بودم خوردم. بعد از این اتفاقات بود که سراغ مواد رفتم تا شانسم را در این بازی خطرناک امتحان کنم.
سابقه کیفری و اعتیاد داشتی؟
سابقه کیفری نداشتم اما معتاد بودم. بعد از این که از همه جا سرخورده شدم و بی حوصله از همه فراری بودم برای جبران تنهایی ام به مواد پناه بردم و آلوده این اهریمن نفرین شده شدم.
کمی از زندگی ات برایمان تعریف کن.
دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشتم. بچه طلاق بودم و با نامادری ام زندگی می کردم. مادرم زن دوم پدرم بود و سر ماجرای مالی و شرایط بد اقتصادی با پدرم مدام درگیری داشت برای همین از پدرم جدا شد و دنبال سرنوشت خودش رفت. من هم ماندم با نامادری و دود و دمی که مدام در خانه راه می انداخت. از دود و مواد دوری می کردم و سرم با درس و کتاب گرم بود تا این که بعد از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شدم و مدرک کارشناسی ام را گرفتم . بعد از دانش آموختگی به خدمت سربازی رفتم. بعد از اتمام خدمت سربازی وقتی از استخدام در نهادهای دولتی بازماندم سرخورده و تنها شدم.
زمانی که می دیدم دوستانم همه شاغل شده اند هر روز مایوس تر می شدم و از طرفی مدام بساط مواد در خانه پهن بود و برای رهایی از فشار روحی و روانی وارد دورهمی خانواده و با آن ها هم دود و آخر سر معتاد شدم. کارهای متفرقه از بازاریابی تا مسافرکشی و خرید و فروش خودرو انجام می دادم اما در هیچ کدام موفق نبودم تا این که روزی حین مسافرکشی با استاد دانشگاه سابقم مواجه شدم و او از کارم متعجب شد. بعد از کلی نصیحت کردن به من گفت باید راه درست را پیدا کنم و ببینم که در چه کاری استعداد دارم و آن را کشف کنم. همین جمله روی من خیلی تاثیر گذاشت و دنبال استعدادم که نمایشگاه داری خودرو بود، رفتم.
چطور شد از نمایشگاه خودرو سراغ مواد رفتی؟
قبل از این که ازدواج کنم اعتیادم زیاد شده بود و مواد صنعتی مصرف می کردم. چون خرج موادم زیاد بود برای تأمین هزینه مواد شروع به خرید و فروش مواد کردم تا این که روزی حین خرید مواد صنعتی گیر افتادم و به زندان و حبس ابد محکوم شدم.
این ماجرا برایم درس عبرت شد. آن موقع ازدواج کرده بودم و 3 فرزند داشتم. خانواده ام پشت من را خالی نکردند و از من حمایت کردند. وقتی دیدم که همسر و فرزندانم از من حمایت می کنند اعتیادم را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم گذشته سیاهم را پاک و جبران کنم. زندان برای اکثر خلاف کارها مثل دانشگاه می ماند. برای امثال من زندان مثل میخ می ماند و در بدنم فرو می رفت و از آن عبرت گرفتم و سعی کردم که زودتر از آن جا خلاص شوم، اما زندان برای بعضی ها هم که انگار عشق زندان داشتند مانند چسب می ماند و دل از آن جا نمی کندند و هر بار بعد از مدت کوتاهی آزادی دوباره به زندان بر می گشتند. بعد از مدتی زندانی شدن به بند باز منتقل شدم و در کنار آن به کار خرید و فروش خودرو ادامه دادم و روز به روز نیز موفق تر می شدم تا این که بعد از سپری کردن 7 سال از دوران محکومیتم به خاطر حسن نیتی که داشتم از زندان آزاد شدم و پیش خانواده ام برگشتم.
دوباره سراغ اعتیاد و مواد خواهی رفت؟
نه، دیگر دور کار خلاف و مواد را خط کشیده ام و چون همسرم از رفیق بازی خوشش نمی آید دور رفقای قدیمی ام را هم خط کشیده ام. قبل از زندانی شدن اعتماد به نفس و شجاعت را در مصرف مواد می دیدم و فکر می کردم اگر مواد مصرف نکنم قطعاً در کارم شکست خواهم خورد و مدام سرخورده می شوم.