ماجرای خانمی که یک تقاضا از پدر و مادرش دارد
تعداد بازدید : 248
زندگی ام به تار مویی بند است
محمودیان
باورم نمی شد که به راحتی خام مردی شدم که از عشق و زندگی بویی نبرده بود و با زبان بازی هایش مرا فریب داد و باعث شد رابطه من و همسرم به هم بریزد.
این ها صحبت های زنی است که فریب حرف های عاشقانه مردی را خورد و از همسرش طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج کرد. او که خود فرزند طلاق است و چندان روی خوش را در زندگی اش ندیده است هم اکنون برای دومین بار در مرحله طلاق و فروپاشی زندگی اش است. او ماجرای تلخ زندگی اش را این گونه برای ما تعریف می کند:
تا جایی که یادم می آید روی خوش زندگی را ندیدم. چیزی که در ذهن ام باقی مانده دعوا و درگیری های پدر و مادرم، نگرانی های مادرم و گریه های گاه و بیگاهش، فریاد کشیدن پدرم، کتک خوردن مادرم و ترس ها و اضطراب هایم است.
بالاخره این دعواها با طلاق و جدایی به پایان رسید. یادم می آید مادرم می گفت بالاخره خلاص شدم و نفس خواهم کشید و پدرم از این جدایی احساس رضایت داشت در نهایت من ماندم و من. گویا کسی به فکر آینده من نبود، کسی آرامش من برایش اهمیت نداشت و چقدر خودخواهانه بر این زندگی خط بطلان کشیدند و زنجیری را که من در وسطش بودم پاره کردند.
من در این سال ها دست به دست در خانه پدر و مادرم چرخیدم.
پدر و مادرم که هر کدام زندگی جدیدی را تشکیل دادند این بار من علت جنگ و جدل شان بودم و احساس سربار بودن می کردم تا این که در سن نوجوانی برایم خواستگار آمد و من برای رهایی از این زندگی ازدواج کردم. اوایل اوضاع خوب بود ولی کم کم احساس کردم چندان علاقه ای به همسرم ندارم و تنها به خاطر فرار کردن از خانواده ام ازدواج کردم. همسرم آدم بدی نبود ولی من لجباز و یک دنده شده بودم. با کوچک ترین بی توجهی قهر می کردم و بهانه می گرفتم. در این گیر و دار قهر و دعوا با کسی آشنا شدم که فکر می کردم مرد رویاهایم است.
البته اوایل تنها با او درددل می کردم ولی بعد رابطه مان بیشتر شد و او را می دیدم. در این بین رابطه عاطفی من و همسرم سرد شد. خیلی بهانه می گرفتم و کم کم به جایی رسید که همسرم از من دلسرد شد و در آخر طلاق گرفتم. شخصی که با او در ارتباط بودم می گفت عاشقانه دوستم دارد. روز جدایی من از همسر اولم روز وصال با عشق ام بود. بعد از طلاق به سرعت ازدواج کردم و یقین داشتم زندگی رویایی در انتظارم است اما خیلی زود بهانه گیری های همسر دومم شروع شد. او مرا در خانه حبس می کرد. با آن که هیچ وسیله ارتباطی نداشتم باز هم به من بدبین بود. کتک ام می زد و آزارم می داد.
بعد از مدتی متوجه شدم که او نه تنها اعتیاد دارد بلکه با شخص دیگری در ارتباط است. وقتی متوجه این موضوع شدم دنیا برایم تیره و تار شد، احساس حقارت کردم. با من بازی شده بود و با خودم می گفتم یعنی تمام این حرف ها و عشق ورزی ها دروغ بود؟ باور نداشتم که به همین راحتی زندگی اولم را خراب کردم و خام مردی شدم که از عشق و زندگی بویی نبرده بود و من تنها اسیر هوس او شده بودم.
او با زبان بازی هایش مرا فریب داد و باعث شد رابطه من و همسر اولم به هم بریزد. حالا که دوباره در مرحله طلاق هستم دوست دارم زمان به عقب برمی گشت.
کاش پدر و مادرم که ازدواج درستی نداشتند برای ازدواج من بیشتر فکر می کردند. کاش مرا از تجربیات شان قبل از ازدواجم آگاه می کردند. کاش می شد زمان به عقب بر می گشت و زندگی اولم را با صبر و عشق نگه می داشتم.