باغ سوخته
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی است که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟
آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
مهدی فرجی
پنجره
دوستت خواهم داشت
باشد که بودن در آسمان این خانه را
از ستاره بیاموزی
که من در شب
خودم را یافته ام
تو را
و حضور نوری که خفتگان را
به عشق بیدار میکند
...
دوستت خواهم داشت
باشد که هر پنجره
خاطره ای باشد
برای انتظار در باران
و باران در انتظار
که این کوچه
پر از عطر دیدارهای دوباره است
نیکی فیروزکوهی