صدیقی
لغزش پشت لغزش و هر بار با اشتباه کردن می خواست اشتباه دیگرش را جبران کند. حرفه اش بستن دوربین های مدار بسته بود اما انگار مدار زندگی اش را نمی توانست درست ببندد و هر بار دوربین ها به جای قله زندگی دره تباهی را به او نشان می دادند. جوان تحصیل کرده با بیراهه رفتن های مداومش روزهای تلخی از جمله اعتیاد، ترک همسر، کارتن خوابی و آوارگی در شهر غربت را در زندگی اش تجربه کرد. می گوید اگر پدر نامزدم به من فرصت می داد شاید چنین سرنوشت غم انگیزی پیدا نمی کردم. گفت و گوی خبرنگار ما را با او در ادامه می خوانید.
چند وقت است در کمپ هستی و چه نوع موادی مصرف می کردی؟
نزدیک یک ماه است که به خاطر اعتیاد به مواد صنعتی و مصرف انواع مواد از جمله متادون، شیشه، کریستال و تریاک به امید رهایی از این بلاهای خانمان سوز شب هایم را در کمپ صبح می کنم.
شغل ات چه بود و تا چه مقطعی درس خواندی؟
چون مدرک کاردانی برق داشتم در زمینه تعمیر و بستن دوربین های مدار بسته فعالیت می کردم. البته بعضی مواقع کابینت سازی هم می کردم.
چه شد به سمت اعتیاد سوق پیدا کردی؟
تا مقطع دیپلم به شکل تفننی سیگاری و گاهی هم تریاک مصرف می کردم. زمانی که وارد دانشگاه شدم قضیه متفاوت شد و با دوستان دانشگاهی ام که خانه مجردی داشتند به خاطر شب نشینی و بیدار ماندن زیاد تریاک مصرف می کردیم تا به خیال خودمان بیشتر درس بخوانیم. همین ماجرا باعث شد رفته رفته در دام اعتیاد بیفتم و آینده ام تباه شود.
خانواده ات از اعتیادت خبر داشتند؟
اوایل نه چون به تیپ و ظاهرم می رسیدم و البته دیوار انکار من هم بلند بود و به هیچ عنوان زیر بار این موضوع که معتاد هستم نمی رفتم و همه را معتاد قلمداد می کردم جز خودم. بالاخره پدرم از روی رفتارهای غیر معمولی و بیدار ماندن های شبانه ام مچم را گرفت و بعد از برخورد فیزیکی من را داخل خانه با 20 متر زنجیر اسیر کرد تا مبادا از خانه بیرون بروم. یک سر زنجیر به پایم و سر دیگرش به یک ستون خانه وصل بود تا فقط در محدوده خانه بتوانم تردد کنم. پدرم کارمند و از دود متنفر بود. بعد از مدتی که از غل و زنجیر آزاد شدم دوباره پایم لغزید و سراغ مواد رفتم.
چه شد که دوباره سراغ مواد رفتی؟
پدرم به خاطر این که سر به راه شوم و سرم به زندگی گرم شود برایم دختر همسایه را خواستگاری کرد. هر چند همسرم را دوست نداشتم و به نوعی ازدواج ما تحمیلی بود اما تصمیم داشتم دور مواد را خط بکشم چون نمی خواستم آبرویم جلوی همسرم برود. در دوران نامزدی ام هیچ کس از مصرف تفننی موادم خبر نداشت تا این که پدر نامزدم به رفتارهای من مشکوک و منتظر فرصتی شد تا مچم را بگیرد. روزی از من خواست آزمایش اعتیاد بدهم اما من طفره رفتم و خواسته اش را اجابت نکردم. پدر همسرم وقتی یقین پیدا کرد که من گاهی مواد مصرف می کنم اصلاً به من امان نداد و هر چه تلاش کردم فرصتی دیگر به من بدهد تا آدم مد نظر او شوم فایده ای نداشت و مرغ او یک پا داشت و آن هم طلاق دخترش بود. بعد از گذشت 10 ماه از نامزدی مان به اجبار از همسرم جدا شدم و همین اتفاق بدجوری اعصابم را به هم ریخت و باز به دنبال مواد رفتم.
بعد از این ماجرا چه کار کردی؟
چون اعصابم به هم ریخته بود به یک شهر دیگر رفتم. در آن جا به کارگری روی آوردم و مدتی هم به عنوان شاگرد در یک مغازه تعمیر دوربین های مدار بسته مشغول به کار شدم. بعد از مدتی در داخل پارک با مواد صنعتی آشنا شدم و همین اتفاق باعث شد از هستی ساقط شوم. بعد از اعتیاد به مواد صنعتی نزدیک به 3 سال کارتن خواب شدم و در این مدت روزهایم را در داخل پارک ها و گوشه خیابان ها سپری می کردم.
زمستان ها در هوای سرد مدام برای جا با سایر معتادان جنگ و دعوا داشتم و شب ها داخل سرسره بازی بچه ها می خوابیدم و روزها را هم با دزدی و جمع کردن ضایعات سپری و هزینه موادم را جور می کردم. خانواده ام اصلاً به دنبال من نیامدند، در واقع خودم تمایلی به رفتن پیش خانواده ام نداشتم چون دنیا را برای خودم تمام شده می دانستم.
قدرت مواد خیلی بیشتر از اراده سست من بود. بعد از سال ها آوارگی خودم خسته شدم و به زادگاهم برگشتم. شاید اگر پدر نامزدم به من فرصت می داد چنین اتفاقات تلخی برایم رخ نمی داد.
بعد از بازگشت به زادگاهت چه کار کردی؟
چندین بار به کمپ رفتم اما دوباره پایم لغزید. خانواده ام پشتیبان من بودند تا این که بار آخر توانستم بر اعتیادم غلبه کنم و مدتی پاک بمانم. بعد از پاک شدن در یک مغازه الکتریکی و دوربین های مداربسته مشغول به کار شدم و اوضاع مالی ام بهتر شد و به زندگی عادی برگشتم. بعد از این اتفاق دوباره ازدواج کردم و همسرم با علم به این که من سابقه اعتیاد دارم و فقط به او قول دادم که دیگر اشتباهم را تکرار نخواهم کرد با من ازدواج کرد. بعد از چند سال زندگی مشترک صاحب یک فرزند شدم.
بعد از این ماجرا و چند سال پاک بودن چه اتفاقی افتاد که دوباره پایت لغزید؟
زمانی که زندگی ام رو به راه شد، ورق برگشت و انگار خوشی زیر دلم زده بود. دوباره روزی هوس کردم به شکل تفننی مواد مصرف کنم. فکر می کردم با مصرف کنترل شده مواد و کار زیاد می توانم به کار و کاسبی ام رونق بیشتری بدهم اما مرتکب بزرگ ترین اشتباه زندگی ام شدم و خودم را دوباره داخل منجلاب افیون انداختم.
همسرت بعد از این که عهد خودت را شکستی چه کار کرد؟
زمانی که متوجه شد با وجود تجربه زیاد در زمینه اعتیاد دوباره پایم لغزید به شدت از دست من دلخور و عصبانی و جنگ و جدل شروع شد. بعد از این ماجرا از همسرم فرصت خواستم تا با آمدن به کمپ خودم را اصلاح کنم و دوباره مثل سابق شوم. الان هم مدتی است که روزهایم را در کمپ سپری می کنم و به خودم فرصت استراحت داده ام تا گذشته سیاهم را فراموش و اصلاح کنم و همسری خوب برای زنم و پدری ایده آل برای فرزندم باشم.