حیدرزاده
صدای آهسته پای پیرمرد می آید. از همان دوردست بوی سیگار که با زباله آغشته شده است مشام را آزار می دهد، چند قدم بیشتر اگر دوام بیاورد و دستانش را با بخار دهانش گرم کند می رسد به سرپناهی که برای او و امثالش تدارک دیده شده است؛ جایی که سقف اش دیگر کارتن نیست و حتی رختخواب هایش مثل رختخوابی است که وقتی بچه بود، مادر برایش پهن می کرد.
ضایعات را تحویل داده و انگشتانش را که از زباله گردی خسته است بر در می کوبد و وارد سرپناه شبانه می شود.
ساعت 10 شب و جمع شان، جمع است. چند نفر رو به روی هم در حیاط ایستاده اند و پچ پچ می کنند. دود سیگار از لابه لای تاریکی بالا می رود و حلقه های سفیدی بر سیاهی نقش می بندد.
همه آن ها با لباس کارشان آمده اند به جایی گرم که تا ساعت 7 صبح از سرمای استخوان سوز نجات شان می دهد.
چنگال افیون
گویا بیشترشان در گذشته برو و بیایی داشتند؛ شغلی، خانه و کاشانه ای، زن و بچه ای و درآمد کمی ولی از زمانی که در چنگال افیون گرفتار شدند همه چیز را باخته اند، نه سقفی برای شان مانده است و نه آرزویی که حتی برایش سقف تعیین کنند.
همه دارایی شان کیسه های زباله است که به دوش می کشند و کوچه پس کوچه های شهر را طی می کنند تا آن را پر کنند و به ضایعاتی تحویل دهند.این جا گوشه ای از شهر بدون این که فکر کنند به روزهایی که رفت و برنگشت؛ روزهایی که مثل دود رفت هوا و دوران جوانی که بیهوده گذشت، شب را به صبح پیوند می زنند. رخسارهای زرد، دهان های بی دندان، چشمان بی فروغ و کمرهای خمیده شان تو را پرت می کند به روزگار تباهی که فقط و فقط اسارت در دام اعتیاد آن را رقم زده است.
در قمار زندگی باخته اند و حالا این جا دور از هیاهو آمده اند بخوابند، نمی دانم خواب چه چیزی را می بینند؟ شاید برخی مانند او که در گوشه پنجره کز کرده و در خود پیچیده است، خواب پرنده ای را می بینند که از قفس اعتیاد آزاد شده است.
از مال دنیا هیچی ندارم!
10 سال قبل به دلیل اعتیاد شدید از سوی خانواده طرد شده و به زباله گردی رو آورده است.
تا سه سال قبل کارتن خواب بود و هر جایی که گیرش می آمد در گرما و سرما می خوابید تا این که سرپناه شبانه را به او معرفی می کنند. اگرچه با آمدن به این جا می تواند جایی برای خواب و غذای گرم داشته باشد اما هر روزش را بی هدف آغاز و سلانه سلانه نقاط مختلف شهر را طی می کند بدون این که به ترک اعتیاد بیندیشد.
او می گوید: تنهایم و از مال دنیا هیچی ندارم جز گاری قراضه ای که با آن ضایعات جمع می کنم تا بتوانم با فروش آن ها زخمی از زخم های زندگی ام را درمان کنم. وقتی از او می پرسم آیا به ترک اعتیاد فکر می کند؟ ادامه می دهد: اعتیاد با زندگی ام عجین شده است و روز بدون مصرف مواد را نمی توانم تصور کنم! البته اگر از همان روزهای نخست که گرفتار اعتیاد شده بودم تحت حمایت قرار می گرفتم و برای ترک آن کمک دریافت می کردم شاید کارم به این جا نمی رسید.
بغض های فروخورده
ناگهان بغض های فروخورده بعضی از آن ها می ترکد، چشمان شان نمناک می شود، نزدیک تر می آیند، برخی خمار هستند و بعضی چهره ای سرحال دارند. به دلیل این که مرکز سرپناه شبانه به تازگی نقل مکان کرده و کاملاً جا به جا نشده است، هنوز لباس های مخصوص این جا را نپوشیده اند و همان لباس های کهنه کارشان را بر تن دارند.
هوای اتاق نامطبوع است و نفس کم می آورم، درددل ها آغاز شده و صحبت ها گل کرده است. یکی از همسرش می گوید که او را در زندگی تنها گذاشته و رهایش کرده است و دیگری از صاحبکارش میگوید که سرش کلاه گذاشته و طلب اش را نداده است. اما آیا این ها می تواند بهانه ای باشد برای این که از فضای امن خانه، رانده شوند و از کوچه ها سر در بیاورند؟ کجای کار می لنگد که این بلای خانمان سوز سرنوشت برخی معتادان را این گونه رقم می زند؟
مردی ضجه می زند که معتاد نیست و همسرش تمام دارایی او را تصاحب و وی را از خانه بیرون کرده است. او که آس و پاس مانده به زباله گردی رو آورده و اگرچه پله های دادگاه را بارها بالا و پایین رفته است تا به بخشی از اموال خود دست یابد اما هنوز به نتیجه نرسیده است. او می گوید: هر چه داشته ام از من گرفته اند، تاکسی داشتم و روی آن کار می کردم، مغازه و خانه داشتم اما حالا هیچی ندارم.
فقط 18 بهار
باورتان شود یا نه در میان آن ها جوانی که فقط 18 بهار را پشت سر گذاشته است دیده می شود که شب ها به دلیل این که جای خواب ندارد به این سرپناه می آید. او که به گفته خودش در یک آرایشگاه کار می کند در کمپ ترک اعتیاد با این مرکز آشنا شده و قبل از آن، شب ها را در پارک می گذراند. پدر و مادرش معتاد هستند و به همین دلیل از یکدیگر جدا شده و هیچ یک سرپرستی او را نپذیرفته اند.
او می گوید: هر یک از والدینم دنبال زندگی خود رفتند و هیچ کدام من را قبول نکردند. تا اول دبیرستان درس خواندم اما ترک تحصیل کردم.
برای زندگی اش چشم اندازی ندارد و مانند مسخ شده ای است که هیچ تلاشی نمی کند.
بدون شناسنامه، بدون یارانه
تعدادی از آن ها نه شناسنامه ای دارند و نه یارانه ای دریافت می کنند، شناسنامه های شان را گم و به دلیل این که دیر اقدام کرده اند از داشتن یارانه محروم هستند. می خواهند از یارانه بهره مند شوند، تحت پوشش بهزیستی قرار گیرند تا شاید راهی برای فرار از این شرایط پیدا کنند. حتی یکی از آن ها اظهارمی کند: اگر تحت پوشش بهزیستی قرار بگیرم می توانم وام خود اشتغالی بگیرم و برای خودم کاری دست و پا کنم و زباله گردی را کنار بگذارم.
دریایی که اعتیاد خشک اش کرد
چشمانش به رنگ دریاست اما اعتیاد آن ها را خشک کرده است. دو روز قبل به دلیل تشنج از پله های مرکز افتاده و گوشه پیشانی اش زخمی است، 3 سال از آمدنش به این مرکز می گذرد و قبل از آن کارتن خواب بود. صبح ها به امید جمع کردن ضایعات، سطل های زباله را زیر و رو می کند، با وجود این که سن و سال زیادی ندارد اما بر اثر اعتیاد و شیوه نامناسب زندگی، مسن دیده می شود.یکی از آن ها با بیان این که به دلیل وضعیت مان، کسی به ما کار نمی دهد، می افزاید: بیشتر افرادی که این جا هستند در حرفه ای تخصص دارند. ناگهان یکی، یکی دست های شان را بالا می برند و می گویند: من گچ کارم، من صافکارم، من جوشکارم، من من راننده ام، من نقاشم....
اما مشکل این جاست که اعتیاد ریشه تمام این تخصص ها را سوزانده و تنها دغدغه شان داشتن سرپناه و یک وعده غذاست.
بین آن ها جوان 42 ساله ای که مدرک فوق دیپلم متالوژی و 15 سال سابقه بیمه دارد، می گوید: کسانی که به این جا می آیند یک زمانی آبرویی، زن و بچه ای و زندگی خوبی داشتند و به خاطر اشتباه همه آن ها را از دست داده اند اما این نشد زندگی تا کی؟ بیشتر آن ها فقط یک دست لباس دارند که آن را می شویند و گاهی با همان لباس خیس باید مرکز را ترک کنند.
علاوه بر آن تامین متادون برای ما دشوار شده است تا چندی قبل یکی از مراکز آن را به معتادان تحویل می داد اما حالا مجبوریم از مغازه ها بخریم که ناخالصی دارد و ناچار می شویم به مصرف مواد رو بیاوریم.
مرد میانسالی از روزهایی می گوید که گچ کاری می کرد و درآمد داشت اما به دلیل اعتیاد از سوی خانواده طرد شد و از کوچه و خیابان سر در آورد. او می گوید: تا به خودم جنبیدم دیدم دارایی و خانواده ام را از دست داده ام و من مانده ام و ماله ام.
ساعت 11 شب است، شهر خود را برای خواب آماده می کند، کوچه تنگ و تاریک را به سرعت طی و با خودم به مردی فکر می کنم که مدرک کارشناسی در رشته سیالات دارد که به گفته خودش آن را از دانشگاه پلی تکنیک گرفته است اما با نشستن در خانه اعتیاد، بی خانمان شده و از «سرای امن» سر در آورده است.
خبر مرتبط
جای خالی خیران
حیدرزاده- جای خالی خیران برای کمک به مراکز سرپناه شبانه خالی است زیرا خیلی از آن ها به دلیل این که این افراد معتاد هستند برای کمک کردن تمایلی ندارند.«فیروزه» مدیر مرکز سرپناه شبانه «سرای امن»، در حالی که به دو نفر از نیروهای انتظامی خوش آمد می گوید، با بیان این مطلب و با اشاره به خدماتی که این مرکز به بی سرپناهان ارائه می کند، افزود: شمار مراجعه کنندگان متغیر است و در بعضی از موارد حتی به 30 نفر هم می رسد. بیشتر افرادی که به این جا می آیند زباله گردها و معتادان متجاهری هستند که جایی برای خواب ندارند.به گفته او، جوان ترین فرد این مرکز 18 و پیرترین آن 72 سال دارد .امکاناتی مثل استحمام، صبحانه و شام به آن ها ارائه می شود.او اظهارکرد: در این مرکز از ساعت 5 بعدازظهر باز می شود و مراجعه کنندگان باید ساعت 7 صبح این جا را ترک کنند.