مبارزه علیه طاغوت؛ از کشوی میزها تا خیابان
تعداد بازدید : 133
چند برگ خاطره بانوان انقلابی
گروه گزارش
دختران کوچکی که حالا مادربزرگ شده اند با افتخار خاطرات روزهای مبارزه خود علیه طاغوت را برای نوه های شان نقل می کنند و هر بار با به یاد آوردن خاطرات آن روزهای نفس گیر، لبخند می زنند، روزهای شورانگیزی که قلم نمی تواند همه آن ها را وصف کند و حتی خودشان وقتی آن چه را که بر آنان گذشته است بر زبان می آورند باز هم نمی توانند جمله هایی درخور توصیف حال و هوای شان بیابند. مکث می کنند، گویا در آن لحظه های ناب مبارزه با رژیم ظلم و سیاهی ذوب شده اند و با جمله هایی دوست داشتنی و صمیمی، خاطرات روزهایی را که برای طلوع انقلاب تلاش می کردند بازگو می کنند.
بدون هراس و ترس در کوچه پس کوچه های شهر می دویدند، اعلامیه پخش می کردند و دوشادوش مردان، در برابر ظلم رژیم شاهنشاهی می ایستادند؛ شیرزنانی که حالا سند زنده تاریخ انقلاب استان هستند و با نشستن پای صحبت شان می توانی به جسارت و شجاعت شان افتخار کنی.
زنان انقلابی بجنورد نیز از این قاعده مستثنی نبودند و در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با حضور در راهپیمایی ها، تکثیر اعلامیه ها و از خودگذشتگی نقش مهمی را در پیروزی انقلاب ایفا کردند. در ادامه خاطرات تعدادی از این زنان مبارز را مرور می کنیم.
«پروین رنجبریان» یکی از این بانوان است که در روزهای انقلاب، نوجوانی 16 ساله بود و همراه با مادر و خواهرش در راهپیمایی ها حضور داشت و با الگو گرفتن از مادرش به عنوان بانویی مبارز توانست به این عرصه وارد شود، بدون این که از اتفاق های احتمالی آن بترسد.
او که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود از مادر و مادربزرگ خود به عنوان زخم خورده های دوران کشف حجاب رضاشاه یاد می کند و می گوید: مادربزرگم به دلیل این قانون از بجنورد به یکی از روستاهای آشخانه نقل مکان کرد و به دلیل بیماری از دنیا رفت و مادرم که 5 سال بیشتر نداشت بی مادر شد و غم از دست دادن مادرش در دلش ماند. خود او زمانی که در بجنورد به دلیل داشتن حجاب تحت تعقیب آژان ها قرار می گیرد با سرعت به سوی منزل فرار می کند و در چوبی به شدت باز و موجب افتادن مادرم روی زمین و شکسته شدن بینی او می شود.
او نقش مادر مرحوم و مبارزش را در روحیه ظلم ستیزی خود و بقیه اعضای خانواده اش بسیار تاثیرگذار می داند و می گوید: در آن زمان بانویی که مستاجر ما و از تهران آمده بود برای مان از اتفاق هایی که در تهران رخ می داد تعریف و در صحبت هایش به امام خمینی(ره) اشاره می کرد و مادرم متوجه جریان انقلاب شد.
او به سال 57 اشاره می کند که در سال اول دبیرستان تحصیل می کرد و در همان سال با دبیرشان که از تهران آمده بود، آشنا شد.
«رنجبریان» اظهارمی کند: او تنها زنی بود که در آن زمان چادر مشکی می پوشید در حالی که دیگر زنان از چادرهای رنگی استفاده می کردند. به واسطه حضور او در مدرسه، دفتر معلمان مرد و زن از همدیگر جدا شد و در محیط مدرسه تاثیر زیادی گذاشت.
او با بیان این که برادر معلم ما در فرانسه درس می خواند و نزد امام(ره) که در آن زمان در این کشور حضور داشت، می رفت، ادامه می دهد: معلم ما اعلامیه ها را از افراد انقلابی در تهران دریافت می کرد و به دست ما می رساند، ما با راهنمایی های او در جریان رویدادها قرار می گرفتیم و در بجنورد فعالیت می کردیم.این بانوی مبارز انقلابی به گروه 4، 5 نفره «رهروان حضرت زینب(س)» که با محوریت معلم شان تشکیل داده بودند، اشاره می کند و با بیان این که با این معلم در خارج از مدرسه ارتباط داشتیم، می گوید: اعلامیه ها را از معلم مان می گرفتیم و با توجه به این که آن موقع دستگاهی برای چاپ و تکثیر نداشتیم از برگه استنسیل استفاده می کردیم.
آن را روی شیشه می گذاشتیم و برگه سفید را روی آن قرار می دادیم و با غلتک رنگ را پخش می کردیم تا نوشته ها روی برگه سفید چاپ شود و به این ترتیب می توانستیم تعداد زیادی اعلامیه داشته باشیم.
او اظهارمی کند: به طور مخفیانه، اعلامیه های تکثیر شده را در کشوهای میز دانش آموزان می گذاشتیم و برای این کار یا زودتر به مدرسه می رفتیم یا دیرتر بازمی گشتیم تا کسی متوجه فعالیت ما نشود.
او به خاطره دیگری اشاره و اضافه می کند: در مراسمی که با سخنرانی شهید هاشمی نژاد در مسجد امام حسن مجتبی(ع) برگزار شد نیز حاضر شدیم و اعلامیه ها را پخش کردیم.
او اظهارمی کند: ما شنیده بودیم ساواک مبارزان انقلابی را شکنجه می دهد اما با شجاعت در راهپیمایی هایی که احتمال درگیری وجود داشت، حاضر می شدیم و البته در این میان مرحوم آیت ا... «مهمان نواز» خیلی کمک مان می کرد.
او که آرزوی شهادت دارد، یک بار دیگر از مادر مرحوم خود «زینب بابایی» یاد می کند که تا پایان عمر خود در تمام مراسم یوم ا... شرکت می کرد و می گوید: مادرم مانند زنان شاغل ناهار را زود درست می کرد تا بعد از شرکت در تظاهرات، غذا داشته باشیم.
«مریم بی بی میرفخرایی» یکی دیگر از بانوان مبارز انقلابی بجنورد است که در آن دوران جوانی 19، 20 ساله بود. او با اشاره به یکی از راهپیمایی هایی که در آن شرکت کرده بود، می گوید: حدود 40 بانو بودیم که پشت سر مردان راه افتادیم و در راهپیمایی حاضر شدیم و تعدادی از مردم نیز جمع شده بودند و ما را تماشا می کردند.
او می افزاید: برای شرکت در تظاهرات، مادرم همیشه از من حمایت می کرد و وقتی به خانه بازمی گشتم برای بقیه بچه ها آن را تعریف و آن ها را با وقایع انقلاب آشنا و تشویق شان می کردم.
او به روزی که خبر پیروزی انقلاب را شنیده بودند نیز اشاره می کند و ادامه می دهد: آن روز باران شدیدی می بارید و کوچه ها پر از گل شده بود، مردم در خیابان شیرینی پخش می کردند و همه از این موضوع خوشحال بودند.
در عین حال، «عفت محقر» یک بانوی مبارز انقلابی دیگر که خواهر دو شهید است، با بیان این که منزل ما کانونی برای بچه های انقلابی بود، می افزاید: من با داشتن 4 برادر انقلابی روحیه ای مردانه داشتم و در تظاهرات آن دوران شرکت می کردم.
او نیز با اشاره به چاپ و تکثیر اعلامیه های انقلاب با دستگاه های چاپی دستی، می گوید: این اعلامیه ها را قبل از این که دانش آموزان در مدرسه حاضر شوند در کشوهای میزها قرار می دادم تا آن ها نیز در جریان قرار گیرند.
او که در آن دوران دختری 15 ساله بود، می گوید: برخی شب ها از ساعت 23:30 به بعد من، خواهرم و یکی از دوستانم برای پخش اعلامیه ها از منزل خارج می شدیم، آن ها را زیر چادرمان پنهان می کردیم و در حالی که دو برادرم از پشت سر مراقب مان بودند، اعلامیه ها را داخل حیاط خانه ها می انداختیم و شب هنگام، طوری که پدرم متوجه نشود به منزل بازمی گشتیم.
او ادامه می دهد: احساس ترس در وجودمان نبود و یک شب زمانی که آقای «کرمی» در مسجد امام حسن(ع) سخنرانی می کرد یکی از برادرهایم چراغ ها را خاموش کرد و برادران انقلابی اعلامیه ها را در بین مردم پخش کردند. از قبل ما در خانه را باز گذاشته بودیم و نیروهای گارد وقتی برادران مبارز را دنبال کرده بودند آن ها به منزل ما پناه آوردند.
او به یکی از راهپیمایی ها اشاره می کند و می گوید: زمانی که از چهارراه شهربانی آن زمان می گذشتیم با کوبیدن پاهای مان بر زمین بسیار کوبنده شعار می دادیم که آن صحنه خاطره انگیز را هرگز فراموش نخواهم کرد. او البته از بحث های خود با یکی از طرفداران شاه خائن نیز سخن می گوید.«فاطمه جمی» هم که در دوران قبل از انقلاب بانوی مبارز 20 ساله ای بود، تصریح می کند: در تظاهرات آن دوران شرکت می کردم که در یکی از آن ها تیراندازی شد و «حسن آبادی» به شهادت رسید و من و خواهر 6 ساله ام در آن حضور داشتیم.
او می افزاید: خانواده پدری ام مبارز بودند و من بیشتر اوقات به همراه عمه ام در تظاهرات شرکت می کردم و در مساجد و حسینیه ها نیز حضور داشتم.