علوی
زلال ترین عطوفتها در وجودش موج می زند، همه وجودش سراسر عشق محض است. چشمه خروشان عشق و راه او چراغ روشن عاشقانش و پرستاری زیبنده اش بود.
شجاعتش بی مثال بود و عشق اش به سرور شهدا وصف نشدنی. تاب یک لحظه دوری از برادر را نداشت و دلش از این دوری می گرفت و آشوب می شد؛ بانویی که صلابت و شجاعتش کاخ یزیدیان را در هم ریخت و خواب خوش را از چشمان آن ها ربود. سیاهی های صحرای خونین کربلا و آن همه جور و ستم به خاندانش را دید و فقط گفت جز زیبایی چیزی ندیده است.
پیام آور صحرای خونین کربلا، غرق در ماتم و اندوه نشست اما تسلیم ظلم نشد. پس از گذشت قرن ها وقتی یزیدیان زمان، در نزدیکی حرم مطهرش، آرامش و آسایش را از مسلمانان ربودند و جنایت های بی شماری را مرتکب شدند، رهروان و عاشقانش او را تنها نگذاشتند و به یاری مردم مسلمان آن دیار رفتند، رفتند تا دوباره شیعیان بتوانند با خیال آسوده دور حرمش بگردند.
رفتند تا مسلمانان دوباره بتوانند هر وقت دل شان زینبی شد و هوای حضرت زینب(س) به سرشان زد، راهی دیارش شوند، مقابل این بانوی بزرگ سر تعظیم فرود آورند و حاجت بطلبند.
تشنه شهادت
چنان که شهید «مرتضی زرهرن» راهی دیار عشق شد تا با دشمن زبون بجنگد و از حرمت حرم پیام آور کربلا در دیار غربت دفاع کند. عشق اش شهادت بود و در 21 فروردین 95 به آرزوی خود رسید؛ درست روزی که الگو و رهرو او شهید «صیاد شیرازی» به شهادت نائل شده بود. در جبهه مقاومت فرمانده تخریب بود و در جبهه های نبرد همچون سربازان می جنگید تا شهادت نصیب اش شد.
نخستین اعزامش در 28 اسفند 94 بود و حضورش در سوریه کمتر از یک ماه به طول انجامید، نخستین بار بود که می رفت و آن قدر آرزوی شهادت داشت تا این که شربت شهادت را در همان بار اول سر کشید.
این موهبت را همسرش مدیون الطاف خداوند و حضرت زینب(س) می داند و می گوید: همان طور که امام فرموده اند؛ «شهدا در طول زندگی شان نیز شهید هستند»، در زندگی ام حضور دارد و این حضور را حس می کنم.
وی ادامه می دهد: زندگی شهید «زرهرن» به گونه ای بود که این لیاقت و مهر سربازی برای حضرت زینب(س) را داشت.
وی می افزاید: از زمانی که 22 ساله بود و وارد حرفه اش شد عقیده داشت خداوند شغلی به وی عنایت کرده است که به مردم خدمت کند، در راه دین قدم بگذارد و از همان ابتدا با ایمان به خدا و توسل به ائمه اطهار(ع) زندگی کرد و زمان اعزام دغدغه اسلام و مظلومیت مسلمانان را داشت و داوطلبانه با چشمانی باز و دلی سرشار از عشق و ایمان قدم در این راه گذاشت. تخصص به یاری اش آمد و دانش نظامی را در جبهه های مقاومت به خوبی به کار گرفت. همسر شهید از توصیه شهید «زرهرن»، سرهنگ و تکاور ارتش به الگوبرداری از حضرت زینب(س) می گوید و ادامه می دهد: شهید زمان اعزامش، ما را به الگوبرداری از حضرت زینب(س) توصیه کرد که این بانو را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم و صبر و مقاومت ایشان را یادآور شد و ما را به پیروی از این بانوی بزرگوار دعوت کرد.
وی بیان می کند: من از ابتدای زندگی عشق و علاقه شهید را به شهادت می دانستم و پذیرفته بودم هر چند وابستگی و دلبستگی های ما زیاد و با وجود 2 فرزند که هنگام شهادت «علی» 8 ساله و «فاطمه» یک ساله بود، رفتن اش برایم بسیار سخت بود ولی راضی به رضای خدا هستم و از این بابت خدا را شاکرم که این سعادت نصیب همسرم شد و از او التماس دعا دارم تا شفاعت ما را نیز در درگاه خداوند بکند.
اصرار برای رفتن
روزی که بدرقه ات کردند تا به دیار عشق بروی شاید نمی دانستند این قدر زود به آرزوی دیرینه خود می رسی.
متولد مرداد 61 و در بهمن 94 بعد از آزادسازی «نبل» سوریه که شیعه نشین بود و چندین سال در محاصره تکفیری ها قرار داشت، به شهادت رسید. همسر شهید «محمد تقی اربابی» که خاطرات زیادی از او دارد، می گوید: دوران زندگی با او برایم شیرین ترین لحظات بود. مردی با ایمان بود و اخلاص در عمل داشت.
وی ادامه می دهد: هر کاری را فقط برای رضای خدا انجام می داد و هیچ گاه در کارهایش خودنمایی نمی کرد.
وی می افزاید: زمانی که قرار بود گروه ها برای اعزام به سوریه اعلام شود و هنوز اسامی قطعی مشخص نبود، شهید «محمد تقی» که به همراه برادرش نام نویسی کرده بود، به برادرش توصیه کرد چون همسرش باردار بود، بماند و خودش راهی شد. وی بیان می کند: شهید همیشه عقیده داشت از روز نخستی که سرکار رفته ایم و حقوق گرفته ایم برای چنین روزهایی بوده است که از ناموس خود و اسلام دفاع کنیم و همیشه از من می خواست با او مخالفت نکنم. می گفت اگر بخواهیم حقوق خود را حلال کنیم باید خود را در این معرکه قرار دهیم و وظیفه داریم برویم و غیرت مان اجازه نمی دهد ببینیم حرم حضرت زینب(س) در دست داعشی ها بماند و ما زندگی کنیم.
وی عقیده داشت که این زندگی زودگذر است اما اگر به مقام شهادت برسیم، هم دنیای مان آباد و هم آخرت مان تضمین است. همسر شهید اظهارمی کند: هیچ وقت مخالفت سرسختانه نداشتم اما برایم سخت بود با 2 بچه کوچک که هنگام شهادت یکی 8 ساله و دیگری یک سال و 4 ماهه بود، راحت قبول کنم برود ولی شهید موقع رفتن با این جمله مرا آرام کرد؛ «دعا کن من شهید شوم، من قول می دهم شفاعتت را بکنم».
همین امر باعث شد خداوند صبری عظیم به من مسئلت کند که تاکنون برای همسرم نگریسته ام و به چنان بینشی رسیده ام که می گویم چه مرگی بالاتر از شهادت است و از او می خواهم به ما کمک کند تا بتوانیم راحت تر از این دنیا بگذریم و عاقبت بخیر شویم. وی شهدا را انتخاب شده می داند و می گوید: انگار شهدا از زمانی که به دنیا می آیند آماده اند تا الگو و سرمشق ما باشند. هر روز که از خواب بیدار می شوم یاد کارهای شهید می افتم که چه عقیده ای داشت و من آن ها را انجام میدهم تا عاقبت بخیر شوم. برای ما شهادت نوعی افتخار و خدا تاکنون خیلی کمک کرده است، با وجود این که بی سرپرست شده ایم اما آرامش به زندگی مان داده است و مدام می خواهم آن ارتباط را که شهدا زنده هستند و هوای مان را دارند، از ما نگیرد و به همین دلخوش باشیم.
از راهی که آمده ام، راضی ام
«یاسین رحیمی» شهید دیگری است که متولد سال 68 و خصایص خوب او زبانزد همگان بود. شغل اش آزاد بود و جوشکاری می کرد، مهربان بود، چنان که اکنون دوری از او برای خانواده به خصوص همسرش بسیار سخت است.
همسرش اظهارمی کند: شهید بسیار فداکار، مهربان و خانواده دوست بود و بسیار تمایل داشت در راه خدا قدم بگذارد و در راه خدمت به اسلام به شهادت برسد. وطن را بسیار دوست داشت و مدام از خصایص حضرت زینب(س) برایم می گفت.
او که همیشه به یاد همسرش است، اظهارمی کند: چه خوب شد که تماس گرفتید و خاطراتش را برایم مو به مو زنده کردید چون دقیقا همان لحظه به یادش بودم. وی ادامه می دهد: شهید «رحیمی» در 12 مهر 95 در تیپ فاطمه الزهرا(س) به شهادت رسید و دومین باری بود که می رفت. یک بار ترکش به پایش اصابت کرد و برگشت و دفعه بعد بدون آن که به من بگوید، راهی شد و از دیار غربت هر بار با یک خط با من تماس می گرفت تا نگران نباشم. وی بیان می کند: همسرم بعد از رفتن مادرم رفت و مرا تنها گذاشت و خبر شهادتش مرا در شوک فرو برد. به خاطر دارم روزهای آخر به من می گفت جایی که هستم خیلی خوب است و از راهی که آمده ام راضی هستم اما هنوز هم شهادتش را باور نکرده ام و می دانم برمی گردد.