صدیقی
تبر کینه داماد، کیک زندگی مشترک شان را شکافت.
حاصل کینه جویی مرد جوان، اعتیاد، زندان، آزار وحشیانه همسر و از همه مهم تر تباه کردن آینده تنها فرزندش بود. مرد جوان می خواست با لجبازی و حرص دادن پدرزنش دلش را خنک کند اما خودش نقره داغ شد و زندگی اش به بن بست خورد.
مدام مرد خانه به واسطه مصرف مواد صنعتی در توهم به سر می برد و زن جوان را در تنگنا قرار می داد. مرد شیشه ای در ابتدا زندگی زناشویی شان اهل خلاف و دود نبود اما سر یک کینه توزی و غرور بی جا مسیر زندگی اش را عوض می کند تا از این طریق دلش خنک شود اما از عاقبت سیاه ماجرا خبر نداشت که زندگی و آینده خودش نابود خواهد شد نه فرد دیگری. ماجرا از این قرار است که داماد از همان ابتدای ازدواج کل کل با پدر زنش شروع می شود. هر چقدر پدر زن سعی می کند چه با تهدید یا زبان خوش دامادش را از دوستان نابابش دور کند اما این اتفاق شاخک های غرور مرد جوان را تیزتر می کند و به جای پذیرش راهنمایی های پدر زن در نقطه مقابلش قرار می گیرد. کل کل کردن های داماد و پدر زن، کار را به جایی می کشاند که داماد لجوج و ساده لوح به خیال انتقام جویی و در آوردن حرص خانواده همسرش رو به مصرف مواد می آورد تا از این طریق به نوعی به آن ها دهن کجی کند. داستان لجبازی داماد و پدر زن حتی کار را به درگیری لفظی و فیزیکی می کشاند و اوضاع خراب تر می شود. داماد کینه ای به خاطر لجبازی تا به خود می آید می بیند در لجنزار اعتیاد گیر افتاده است و با دست و پا زدن بیشتر خودش را غرق می کند. با اعتیاد داماد، خانواده همسرش بیش از گذشته سعی می کنند زندگی دخترشان را از غرق شدن نجات بدهند اما هر بار با گارد داماد روبه رو می شوند و تلاش شان به بن بست می خورد.
مرد جوان به خاطر مصرف شیشه مدام توهم می زند و سر این اتفاق همسر جوانش را آزار می دهد تا از این طریق به خیال خودش از پدر زنش انتقام بگیرد. زن جوان هر بار که به خاطر رفتارهای زننده شوهرش به او اعتراض می کند از سوی او مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و حتی با سیخ داغ می شود.
بعد از گذشت مدتی از زندگی زناشویی زوج جوان، آن ها صاحب یک فرزند و خانواده دختر خیلی خوشحال می شوند که با آمدن بچه شاید دامادشان سر عقل بیاید و دست از شرارت و آزار و اذیت دخترشان بردارد اما این خیال باطل بود. داماد شیشه ای نه تنها بعد از به دنیا آمدن بچه دست از رفتار پوچ خود بر نمی دارد بلکه برعکس بار اضافی بر دوش همسر و خانواده اش می گذارد. مرد جوان و بیکار به خاطر مصرف مواد بدخلق تر از قبل می شود و حتی با صدای مداوم گریه بچه از کوره در می رود و هر بار خانه را به هم می ریزد. زن جوان به ناچار هر روز فرزندش را پیش خانواده اش می گذارد تا با کارگری سر زمین های مردم و دریافت چندرغاز حداقل نیازهای زندگی اش را تامین کند اما شوهر معتادش بیشتر دستمزد او را دود می کند. آزار و اذیت های مرد جوان کار را به جایی می کشاند که زنش را مدام با سیگار و سیخ داغ می کند تا از این طریق کسی جرئت مخالفت با کارهای ناشایست او را نداشته باشد. این ماجرا مدتی ادامه پیدا می کند تا این که خانواده زن جوان برای رهایی دخترشان از دست داماد متوهم و زورگوی شان، دست به کار می شوند و جلوی خانه او می روند اما با عکس العمل شدید مرد جوان روبه رو می شوند و کار به درگیری شدید فیزیکی دوطرف کشیده می شود.
داماد معتاد وقتی اوضاع را بر خود تنگ می بیند، به دلیل توهم و مصرف بی رویه شیشه حین درگیری فرزند خردسالش را به سمت پدرزنش پرتاب می کند تا او را از خود دور کند. کودک خردسال به خاطر برخورد با دیوار به شدت آسیب می بیند و کارش به بیمارستان کشیده می شود. زن جوان با چشمانی بارانی می گوید: یک روز خوش در زندگی زناشویی ام ندیدم چون شوهرم با کینه و انتقام جویی از پدرم زندگی من و آینده فرزندمان را تباه کرد. سر شرارت هایش چندین بار با شکایت خانواده ام به زندان افتاد اما بی فایده بود و هر بار بعد از آزاد شدن بدتر از قبل کینه ای و دوباره با خانواده ام دست به یقه می شد، بدتر از همه برای انتقام از خانواده ام من را به شدت کتک می زد و داغ می کرد. در آخرین درگیری شوهرم با پدرم تنها فرزندم آسیب جدی نخاعی دید و معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد و در آینده بتواند روی پاهای خودش بایستد یا نه؟
هر چند شوهرم بعد از این ماجرا کمی به خودش آمد اما دیگر دیر شده بود و دلسوزی او دردی را دوا نکرد. بعد از این اتفاق هولناک دیگر حاضر نیستم یک لحظه با شوهرم زندگی کنم چون تعادل روحی و روانی ندارد و از طرفی تأمین جانی ندارم و بارها تا سر حد مرگ پیش رفتم اما به خاطر فرزندم همه بلاها و مصیبت ها را تحمل کردم تا او آسیبی نبیند.