صدیقی
روزگاری داس کشاورزی در دست داشت و با عرق جبین اش نان سر سفره خانواده اش می برد اما در یک بزنگاه اسیر شیطان شد، داس طمع را برداشت و در منجلاب قاچاق مواد افتاد. با دست خود پایه های زندگی مشترکش را سست کرد و آینده زن و فرزندانش را در تاریکی فرو برد. مرد زندانی می گوید: کاش با دوست قاچاقچی ام دست رفاقت نمی دادم تا این چنین تاوان سنگینی را در زندان پس ندهم. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با مرد 48 ساله زندانی می خوانید.
به چه جرمی زندانی شدی؟
به جرم قاچاق موادمخدر در زندان هستم. 8 سال است که در زندان خواب آزادی را می بینم.
آیا سابقه کیفری و اعتیاد داشتی؟
به خاطر رفیق بازی و مشکلات روحی و مالی در دام اعتیاد افتادم. قبل از این یک بار به خاطر درگیری دستگیر و با پرداخت دیه و جلب رضایت شاکی آزاد شدم.
آیا متاهل هستی؟ شغل ات چه بود؟
متاهل هستم و 2 فرزند دارم. قبل از این که وارد کار قاچاق مواد شوم کشاورزی و گاهی برای مردم کارگری می کردم اما به خاطر خشکسالی و مشکلات مالی که برایم پیش آمد زمین کشاورزی ام را فروختم و به شهر آمدم. مدتی کارگری کردم که از این طریق هم به جایی نرسیدم و روز به روز بیشتر در مرداب قرض و بدهی فرو می رفتم تا این که وارد کار قاچاق مواد شدم.
ماجرای موادی که از تو کشف شد، چه بود؟
درست است که مواد می فروختم اما زمانی که دستگیر شدم، مواد مال من نبود. ماجرا از این قرار بود که یکی از دوستان قاچاقچی ام یک شب مهمان من بود. قاچاقچی، مواد را برای شخص دیگری آورده بود تا به او تحویل دهد که شخص خریدار آن شب در خانه نبود و دوستم مجبور شد تا آمدن خریدار در خانه من منتظر بماند. همان شب که ماموران برای دستگیری ما وارد خانه ام شدند دوست قاچاقچی ام از تاریکی هوا استفاده کرد و قبل از گیر افتادن پا به فرار گذاشت. مأموران مرا با مواد دستگیر کردند و دستم به جایی بند نشد، همه شواهد و مدارک علیه من بود و نتوانستم ثابت کنم مواد مال من نیست.
بعد از دستگیر شدنت از دوست فراری ات خبری شد؟
هر چقدر تلاش کردم ردی از او پیدا کنم اما موفق نشدم. انگار آب شده و زیر زمین رفته بود. در واقع من در عمل انجام شده قرار گرفتم و تاوان دوستی با او را دادم.
اعضای خانواده ات بعد از زندانی شدنت چه کار کردند؟
در به در و بیچاره تر از قبل شدند. به خاطر زندانی شدنم همه اموالم را فروختم تا مخارج زندگی اعضای خانواده ام تامین شود، الان آواره شده اند. همسرم فعلاً آبروداری کرده و پای من ایستاده است و بار مشکلات زندگی را تنهایی به دوش می کشد. کسی را هم ندارم که به داد من برسد و گرهی از مشکلاتم را باز کند.
حرف آخر؟
پول حرام اصلاً برکت ندارد و آدم را به تباهی می کشد، اگر برکت داشت وضعیت من الان این گونه نبود، به فلاکت نمی افتادم و بدبخت نمی شدم. از همه مهم تر یاد گرفتم دیگر با قاچاقچیان دست دوستی ندهم چون پشت آدم را خالی می کنند. دوست قاچاقچی ام که ادعای رفاقت داشت و مرا مانند برادرش فرض می کرد باید حداقل کمی از مواد را گردن می گرفت تا این همه سال زندانی نشوم.