صدیقی
عاقبت بیراهه رفتن او را رو سیاه کرد. او می گوید: می خواست با سرقت و کیف قاپی هزینه پوشک و مخارج زندگی اش را تامین کند اما خبر نداشت بابت این اشتباه تاوان بزرگی را باید در زندان پس بدهد. حین مسافرکشی با موتورسیکلت از عابران هم کیف قاپی می کرد که در یک بزنگاه مسافر زندان شد. اعتیاد به شیشه و کراک او را به بیراهه برد و حاصل این کارش از دست دادن آبرو و از همه مهم تر اعتبارش نزد همسر و پدرش بود. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با مرد جوان 36 ساله زندانی می خوانید.
به چه جرمی زندانی شدی؟
به جرم کیف قاپی و سرقت از عابران راهی زندان شدم.
سابقه کیفری و اعتیاد داری؟
سابقه دار هستم. قبل از زندانی شدن چند بار به جرم درگیری و مواد دستگیر شدم. البته اعتیاد به شیشه و کراک باعث شد وارد بیراهه شوم.
آیا متاهل هستی و فرزند داری؟
متاهل هستم و یک بچه دارم. به خاطر فقر مالی و البته طمع سرقت و کیف قاپی می کردم.
شغل ات چه بود و چقدر سواد داری؟
شغل خاصی نداشتم. بعد از این که در مقطع سیکل ترک تحصیل کردم وارد کار آزاد شدم. از خرید و فروش اجناس دست دوم و کارگری ساختمان گرفته تا مسافر کشی انجام می دادم که در هیچ کدام موفق نبودم.
چطور شد به سمت اعتیاد رفتی؟
جوانی کردم، با دوستان نابابم مدام در پی تفریح ناسالم و مصرف تفننی مواد بودم. بعضی از دوستانم معتاد بودند و برخی مواد می فروختند و در کل آدم حسابی دور و برم نبود. به خاطر همین رفتارها در منجلاب اعتیاد گرفتار شدم البته خانواده ام ابتدا خبر نداشتند.
به خاطر اعتیادت دست به سرقت می زدی؟
اعتیاد هم نقش داشت اما بیشتر به خاطر تامین مخارج زندگی مشترک و فرزندم بود. پدرم زمانی که دید من از رفیق بازی دست بر نمی دارم دختر یکی از فامیل را برایم خواستگاری کرد تا شاید سرم با زندگی و زن و بچه گرم شود و دست از بیراهه رفتن بردارم. بعد از این که ازدواج کردم و سر زندگی خودم رفتم، پدرم اجاره خانه ام را می داد تا من یک کار درست و حسابی پیدا کنم و بتوانم از عهده تامین مخارج زندگی ام بربیایم. پدرم برایم یک موتورسیکلت خرید تا با آن راحت تردد کنم. مدتی اقدام به خرید و فروش اجناس دست دوم کردم. وقتی دیدم اوضاع خراب است به پیشنهاد یکی از دوستانم که در تهران مسافرکشی می کرد، وارد این کار شدم. اوایل که هوا گرم بود، کار با موتورسیکلت درآمدش خوب بود اما در فصل زمستان اوضاع کار خراب شد و از طرفی زمانی که بچه ام به دنیا آمد هزینه زندگی ام بالا رفت و مشکل ام چند برابر شد. از یک طرف اعتیاد داشتم و از طرفی هزینه خورد و خوراک و پوشک بچه هر روز سنگین تر می شد. چون پدرم اجاره خانه را می داد خجالت می کشیدم از او پول بگیرم، برای همین تصمیم گرفتم حین مسافرکشی با موتورسیکلت بعضی وقت ها از عابران به خصوص زنان تنها کیف قاپی کنم تا این گونه بتوانم از پس تامین هزینه مواد و مخارج زندگی و پوشک بچه ام بر بیایم.
همسر و خانواده ات از ماجرای سرقت تو خبر داشتند؟
نه، اصلا از این ماجرا خبر نداشتند. همسرم اگر می فهمید پولی که برایش می فرستم مشکل دارد اصلا قبول نمی کرد و حتی من را ترک می کرد. اگر پدرم که یک عمر با آبرو زندگی کرده است، می فهمید من وارد بیراهه شده ام، از من حمایت مالی نمی کرد.
آن ها اول فکر می کردند من از طریق پیک موتوری و فعالیت در یک شرکت پول در می آورم.
چطور دست به کیف قاپی می زدی؟
زمانی که کار و کاسبی با موتورسیکلت به خاطر وضعیت هوا خراب می شد و کم کم خماری به من فشار می آورد، گشتی در شهر می زدم و در یک موقعیت مناسب وقتی با سوژه مواجه می شدم که اغلب زنان تنها بودند، در یک لحظه کیف شان را سرقت می کردم و به سرعت پا به فرار می گذاشتم.
بعد از برداشتن پول بقیه مدارک را گوشه ای رها می کردم. البته شاید خنده دار باشد و باور کردنی نباشد، بیشتر سرقتم را به خاطر پول پوشک بچه ام انجام می دادم چون همسرم مدام زنگ می زد که پوشک برای بچه ندارد و قیمت اش روز به روز بالا می رفت.
نمی ترسیدی حین سرقت گیر بیفتی؟
می ترسیدم اما وقتی شیشه می کشیدم، در عالم خودم نبودم و مغزم درست فرمان نمی داد. البته زمان خماری تحمل آن وضعیت را نداشتم و می خواستم هر طوری که شده هزینه موادم را جور کنم. روزی حین سرقت، یک زن حاضر نشد کیف اش را به راحتی بدهد، برای همین مقداری روی زمین کشیده شد و از ترس گیر افتادن توسط مردم کیف را رها و فرار کردم. بعد از شکایت مصدوم از طریق دوربین مدار بسته یکی از کسبه شناسایی شدم.
پس از آن که متوجه شدم پلیس دنبالم است، کارم را رها کردم و به زادگاهم برگشتم تا آب ها از آسیاب بیفتد اما بعد از مدتی دستبند قانون بر دستانم نشست و زندانی شدم.
خانواده ات چطور با این ماجرا کنار آمدند؟
پدرم به شدت از دستم عصبانی شد و دیگر حاضر نشد من را ببیند حتی یک ریال هم کمک مالی نکرد. همسرم ابتدا می خواست من را ترک کند اما به خاطر بچه و البته حرف هایم حاضر شد مدتی دوام بیاورد تا اگر نتوانستم گذشته ام را جبران و رضایت شاکیان را جلب کنم، من را ترک کند. البته حق داشت چون با آبروی خودم و خانواده ام بازی و آن ها را سرافکنده کردم. الان پشیمانی سودی ندارد و باید به خاطر اشتباه و طمع تاوان پس بدهم.