ماجرای جوانی که با دخالت بی جا آینده اش را بحرانی کرد
تعداد بازدید : 184
حساب کشی خونین در جدال بی حساب و کتاب
صدیقی
با یک تصمیم اشتباه وارد ماجرای خونین و برایش گران تمام شد. به خاطر اختلاف حساب پسر خاله اش وارد نزاع دسته جمعی شد که اصلا به او ربطی نداشت. به گفته خودش می خواست با جانبداری از پسر خاله اش طلب او را از شاکی بگیرد ولی بدهکار و همدم میله های زندان شد. در یک بزنگاه دوستانش پشت او را خالی کردند و همه چیز را به گردن او انداختند. مرد جوان زندانی می گوید: کاش در کاری که به من مربوط نمی شد دخالت نمی کردم تا زندگی و آینده ام بحرانی نمی شد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با مرد زندانی 36 ساله می خوانید.
به چه جرمی زندانی شدی؟ آیا سابقه کیفری داری؟
به جرم درگیری و نزاع خونین زندانی شدم. قبلا هم 2 بار حدود 5 سال بابت درگیری و نزاع دسته جمعی دستگیر و زندانی شدم.
شغل ات چه بود؟ آیا متاهل هستی و فرزند داری؟
دامدار بودم و 3 فرزند دارم. بابت بیراهه رفتن آینده آن ها را هم سیاه کردم.
درگیری ات بابت چه بود؟
اصلا من با کسی مشکلی نداشتم. در واقع من به خاطر جانبداری از پسر خاله ام وارد درگیری و نزاع دسته جمعی خونین شدم. پسر خاله ام با شاکی اختلاف حساب داشت و پای من را وسط دعوا کشید و به دردسر بزرگی افتادم.
آیا سابقه درگیری داشتی؟ چرا دنبال دردسر بودی؟
محله ما طوری است که آدم نمی تواند، آهسته برود و بیاید چون اکثر جوان ها بیکار هستند و به نوعی به درگیری و زورگیری علاقه دارند. من هم با این شرایط بزرگ شدم و تا مقطع سیکل بیشتر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم. به خاطر شر بودن عذرم را از مدرسه خواستند، البته من و دوستانم مدام دنبال خودنمایی بودیم و هر بار سر یک نگاه چپ با بچه های محله درگیر می شدیم و هر کسی که سر به زیر بود، اذیت می شد. چون جوان و خام بودم هر دعوایی که در محله می شد، دوستانم اول دنبال من می آمدند. سر درگیری 2 بار زندانی شدم و با فروش تعدادی از دام هایم دیه پرداخت کردم.
کمی از ماجرای درگیری خونین که با دوستانت به پا کردید، تعریف کن؟
اصلا من با کسی مشکل نداشتم، اختلاف بین پسر خاله ام و طرف مقابلش بود که او هم از دوستان قدیمی ام بود. پسر خاله ام با چند نفر در تهران در یک ساختمان کار می کرد. در یک پروژه با هم شریک شدند اما در پایان شرکای پسر خاله ام پول او را ندادند و حتی او را بابت اعتراضش کتک زدند.
مدتی پسر خاله ام با آن ها سر این اختلاف حساب درگیر بود ولی هر بار موقع درخواست پولش از دوستانش کتک می خورد و خیلی ناراحت بود. پسر خاله ام وقتی دید دستش به جایی بند نمی شود، به زادگاهش برگشت. روزی به سراغ من آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد و از من خواست کمکاش کنم.
ابتدا با شاکی تلفنی صحبت کردم تا طلب پسر خاله ام را بدهد اما او نه تنها جواب درستی نداد بلکه به من فحاشی کرد. زبان درازی شاکی خیلی به من برخورد چون تا به حال کسی آن گونه با من حرف نزده بود. به همراه پسر خاله ام و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم به تهران برویم تا با شاکی تسویه حساب کنیم. روز حادثه زمانی که سر قرار حاضر شدیم طرف مقابل دوباره با گستاخی به جای عذرخواهی به ما فحاشی کرد که در یک لحظه کنترلم را از دست دادم و با یک جسم نوک تیز چند ضربه به شاکی زدم و او خون آلود روی زمین افتاد. وقتی دیدیم خون زیادی از او می رود، از ترس او را سوار خودروی مان و مقابل یک بیمارستان رها کردیم و پا به فرار گذاشتیم.
چطور دستگیر شدی؟
زمانی که مصدوم را جلوی بیمارستان رها کردیم دوربین های مدار بسته تصویر ما را ضبط کرده بودند. بعد از آن مصدوم به خاطر حال وخیم اش به کما رفت و ما از این ماجرا بی اطلاع بودیم. انگار دوستانم از من زودتر متوجه این ماجرا شده و خودشان را پنهان کرده بودند اما من بی خبر بودم تا این که روزی هنگام خروج از خانه دستبند قانون بر دستانم نشست و راهی زندان شدم.
مگر به قصد مجروح کردن شخص رفته بودی که چاقو به همراه داشتی؟
نه، من فقط خواستم طرف را گوشمالی بدهم. چون دامدار بودم مدام یک جسم نوک تیز داشتم، اصلا قصد نداشتم به کسی صدمه وارد کنم.
بعد از زندانی شدن، دوستانت سراغت را گرفتند؟
بعد از این که زندانی شدم دوستان بی معرفتم و حتی پسر خاله ام که به خاطر او درگیر شدم، مدتی فراری شدند. البته بعد از مدتی پلیس آن ها را هم دستگیر کرد اما در کمال ناباوری همه تقصیر ها را گردن من انداختند و خودشان را بی گناه جلوه دادند. من ماندم با یک دنیا افسوس و پشیمانی که البته دیگر سودی نداشت. از همه مهم تر شانس آوردم که شاکی از کما خارج شد و فوت نکرد.
همسرت با زندانی شدنت چگونه برخورد کرد؟
همسرم در این سال ها خیلی سنگ صبور بود و من را تحمل کرد و الان معلوم نیست که پای من می ایستد و بار زندگی را بر دوش می کشد یا نه؟ البته می دانم بیشتر به خاطر 3 فرزندم دندان روی جگر گذاشته است و می سوزد و می سازد. فقط باید به همسرم بگویم: شرمنده هستم. با ندانم کاری خودم را داخل منجلاب انداختم و آینده و زندگی همسر و فرزندانم را سیاه کردم.
حرف آخر؟
این ماجرا برایم درس عبرت بزرگی شد تا دیگر در کاری که به من مربوط نمی شود دخالت نکنم و سر تعصب بی جا با مردم درگیر نشوم تا مشکلی برایم به وجود نیاید. فهمیدم که دوستانم ادای رفاقت را در می آورند و هنگام حساب پس دادن پشت ام را خالی می کنند و خودشان را کنار می کشند. من از پسر خاله ام جانبداری کردم اما او برای این که زندانی نشود حتی حاضر نشد قسمتی از ماجرا را گردن بگیرد.