پنجره فولاد
غنچه بغضم شکفته در کنار پنجره فولاد تو
دل کبوترپرگشوده بر مدار پنجره فولاد تو
آسمان دل گرفته ابری ام بارانی ام از اشتیاق
قطره های ناب چشمانم نثار پنجره فولاد تو
با نگاهی ضامنم گشتی زبند خود رها کردی مرا
همچو آهو می شوم ناگه شکار پنجره فولاد تو
در حریم با صفایت هر دو لب گویا به ذکر یارضا
دل به اطمینان رسیده درجوار پنجره فولاد تو
می گذارم هر دو دست خسته را آرام روی پنجره
تا بگیرم توتیایی از غبار پنجره فولاد تو
لحظه رفتن رسیده دل ولی پا می فشارد بر زمین
رفتم و دل مانده این جا در حصار پنجره فولاد تو
سکینه علی پور
گلدسته
سلام، این منم آقا! همان همیشه بد
در آستانه زائر شدن بر این گنبد
همان که خواست کبوتر شود و بال نداشت
که توی صحن شما عاشقانه پر بزند
دوباره آمده ام تا که عقده وا بکنم
اگر که صاحب گلدسته ها اجازه دهد
شما غریب ترین سبزپوش این جایید
گونه می شود این دل مریدتان نشود؟!
مگر نه آن که مدار امید هستید و
نمی شود که از آن ناامید برگردد
دلی که معتقدانه به چهارگوش ضریح
نگاه ملتمس اش را دخیل می بندد
چقدر بوی خدا توی صحنتان جاری است!
چقدر از همه جا بوی سیب می آید!
حمیده برات زاده
ضامن آهو
من بر سر راه عشق زانو زده ام
در محفل انس ذکر «یاهو» زده ام
هر کس به کسی سپرده دل ، اما من
دل در گرو ضامن آهو زده ام
قاسم مهرنیا