صورت کودک معصوم روی آتش شیشه
نویسنده : صدیقی
اولین نکته ای که در صورت کودک نحیف جلب توجه میکند، جای خالی چند دندان سالم در دهانش است برای همین کلمات را نمیتواند درست ادا کند. بیشترین حرفی که به گوشم میخورد، حرف «سین» است. پسر 13ساله، لاغر اندام با پوستی گندمگون تازه چندماه است که اعتیادش را ترک و زندگی تازهای را شروع کرده است.
او با وجود این که 13 سال بیشتر ندارد، اما کوهی از درد و رنج بر دوشش سنگینی میکند و زخمهایی عمیق روح او را میآزارد؛ زخمهایی عمیقتر از آنچه که در صورتش دیده میشود. او 3 سال در اسارت اعتیاد بود؛ روزها و شبهایی که یادآوریشان کابوس تلخ زندگی او شده است.
از این پا و آن پا کردن توپی که در اختیار دارد مشخص است که حوصله صحبت کردن ندارد، اما قبول میکند حرف بزند. وقتی میخواهم بگوید چرا درگیر اعتیاد شد، دستی به موهایش میکشد و سرش را پایین میاندازد. سکوتش را نمیشکنم و صبر میکنم تا خودش به حرف بیاید.
سرش را که بلند میکند با صدای ضعیفی که به زحمت قابل شنیدن است، بریده بریده حرف می زند. پسرک غم زده و تازیانه خورده درباره اعتیاد و فقر خانواده و زندگی غبارآلود و نفس گیرش می گوید: روزهای بدی با برادر و خواهر کوچکترم داشتیم. پدرم معتاد و خلافکار بود و با کوچکترین حرکت و بازی کودکانه، ما را کتک می زد و از خانه بیرون می کرد. به گفته عمه ام مادرم از اول معتاد نبود. پدرم به خاطر این که او حرفی در مورد مواد نزند مادرم را هم شریک کارهایش می کرد و از او می خواست که مواد مصرف کند تا کمی از غم و غصه های زندگی اش کم شود. پسرک وقتی یاد مادرش می افتد مکثی می کند و با آه کودکانه اش از رفتارهای خشن پدرش نسبت به مادرش چنین می گوید: مادرم جرأت نداشت روی حرف پدرم حرفی بزند چون اگر در کارهایش دخالت می کرد به شدت او را با کمربند کتک می زد تا از هوش می رفت. پدرم قاچاق فروش بود و به همین دلیل یکسره یا در زندان بود و یا وقتی از زندان آزاد می شد با دوستان معتادش بود.
از پدرم هیچ دلخوشی ندارم و حتی چهره اش زیاد یادم نمی آید چون از او خیلی می ترسم. وقتی او مواد مصرف می کرد خیلی ترسناک می شد. حتی پدرم حاضر نشد برای من و خواهر و برادرم شناسنامه بگیرد و من را به مدرسه بفرستد تا سواد یاد بگیرم و برای خودم در آینده کسی شوم. بعد از مدتی مادر به خاطر فشارهای وارد شده روحی و روانی از جانب همسرش رو به مصرف مواد می آورد و در تله نابودگر اعتیاد صنعتی گرفتار می شود. وی وقتی ماجرای تلخ اعتیاد مادرش را روایت می کند اشک در چشمانش حلقه می زند. پسر نوجوان ادامه می دهد: قبل از اینکه مادرم معتاد شود هنگام فرار از دست پدر به دامان مادر پناه می بردیم اما بعد از اعتیاد مادرم دیگر هیچ پناهگاه امنی نداشتیم و دیگر از مهر و محبت خبری نبود و من و خواهر و برادر کوچکترم مدام در وحشت و ترس به سر می بردیم.
بعد از مدتی پدر بی رحم به دلیل قاچاق متعدد مواد دوباره به زندان می افتد و زندگی او و خانواده اش وارد مسیر تازه ای از مشکلات می شود. کودک نحیف و لاغر اندام درباره ماجرای بعد از زندانی شدن پدرش می گوید: بعد از این که پدرم زندانی شد فکر می کردم حداقل مدتی نفس راحتی می کشیم و به دور از رفتارهای خشن پدرمان کمی با برادر و خواهر کوچکم به بازی و تفریح می پردازیم اما افسوس که مادرم به خاطر اعتیادش خشک و بی روح شده بود و اصلا توجهی به ما نمی کرد و فقط به دنبال مصرف مواد بود. مادرم برای مخارج زندگی گدایی می کرد و از صبح تا شب ما را در خانه تنها می گذاشت. برادر کوچکترم که 4 سال بیشتر نداشت به خاطر اعتیاد مادرم یک نوزاد معتاد به دنیا آمده بود و هر وقت خمار می شد و بدنش درد می گرفت شروع به گریه و سر و صدا می کرد و از شدت گریه کبود می شد تا زمانی که مادر بی رمق مان می آمد و کمی مواد به خورد برادرم می داد تا این که آرام می گرفت. مدام گرسنه بودیم و چیز زیادی برای خوردن نداشتیم و آرزوی یک وعده غذای گرم و خوب به دلمان مانده بود. وقتی مادرم به خانه بر می گشت از من می خواست که برای او مواد بخرم تا خودش را سرپا کند و به قول خودش بتواند از ما پرستاری کند. وقتی مواد می خریدم مادرم در مقابل چشمان من شروع به مصرف مواد می کرد و چنان با لذت پک می زد که من هم هوس می کردم کمی از آن مواد مصرف کنم تا لذتش را تجربه کنم. کودک وقتی می بیند مادرش چگونه با حرص و ولع و با لذت خاصی مقابل چشمان او مواد مصرف می کند وسوسه می شود تا خودش به تنهایی مصرف مواد را تجربه کند. او چگونگی تجربه اولین بار مصرف موادش را این چنین تعریف می کند: منتظر فرصت بودم تا این که روزی که برای مادرم مواد خریدم مقداری از موادش را برداشتم و پنهان کردم.
روز بعد وقتی مادرم برای گدایی کردن از خانه خارج شد سریع به سراغ اجاق گاز رفتم و سیخ و سنجاق مادرم را برداشتم و شروع به مصرف مواد کردم و برای اولین بار احساس شادی کردم. از آن روز به بعد هر روز به مواد مادرم دستبرد می زدم و مصرف می کردم . پسرک خام که 10سال بیشتر سن نداشت با ادامه این ماجراجویی خطرناک چنان در منجلاب اعتیاد مواد صنعتی گرفتار می شود که ترک کردن آن برایش سخت و غیر ممکن می شود . کودک پژمرده درباره اتفاق تلخ اعتیادش می گوید: بعد از مدتی که مواد مصرف کردم مادرم متوجه ماجرا شد ولی هیچ عکس العمل خاصی از خودش نشان نداد چون اینقدر غرق مواد بود که مدام منگ و در توهم به سر می برد و اصلا برایش گرسنگی و اعتیاد من و برادر و خواهر کوچکترم مهم نبود. نمی دانم اگر یکی از فامیل به ما آب و غذا نمی رساند چطور باید زندگی می کردیم. بعد از این که مادرم متوجه اعتیادم شد تنها کاری که میکرد این بود که دیگر پول برای خرید مواد به من نمی داد و خودش موادش را می خرید. وقتی دیدم پولی برای خرید مواد ندارم مجبور شدم مثل مادرم گدایی کنم تا هزینه موادم را تهیه کنم و این ماجرا 3سال طول کشید و چنان غرق مواد شده بودم که هیچ کس باور نمی کرد که من با این سن و سال کم به شیشه اعتیاد داشته باشم.
با ادامه این ماجرا یکی از فامیل ها دست به کار شد و مأموران را در جریان گذاشت و تحت حمایت یکی از نهادهای دولتی قرار گرفتیم. الان چند ماهی است که با کمک مشاوره مددکاران در حال ترک اعتیادم هستم تا بتوانم دوباره به زندگی برگردم.
نظر کارشناس
اعتیاد یک بیماری موروثی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. با آن که عوامل ژنتیکی نقش مهمی در ابتلا به بیماری اعتیاد ایفا می کند اما فرزندان یک معتاد قاعدتاً الگوهای عاطفی، روانی و رفتاری والدین خود را دنبال می کنند و به همین دلیل احتمال معتاد شدن آنها نیز بیشتر از سایر افراد است. اصولاً فرزندانی که والدین معتاد دارند دچار ویژگی ها و خصوصیاتی به این شرح می شوند:
1- درماندگی: این فرزندان اغلب سعی دارند تا خانواده را مجاب کنند که اعتیاد خود را کنار بگذارند اما چون در این راه با شکست مواجه می شوند بنابراین در بزرگسالی نیز در مقابل مشکلات احساس ضعف و درماندگی می کنند.2- افسردگی: احساس غم و اندوه درونی که فرصت بروز پیدا نکرده باعث می شود تا آنها غم و غصه های خود را به درون شان بریزند و منجر به انزوا و افسردگی آنها شود.3- اضطراب: این افراد به دلیل اضطراب و نگرانی که در کودکی با آن مواجه اند در زندگی هرگز اعتماد به نفس و تعادل روحی و روانی لازم را ندارند.4- سرکوب احساسات: این افراد معمولاً در برابر مشکلات زندگی واکنش از خود نشان نمی دهند و احساسات واقعی خود را پنهان می کنند.5- استدلال غیرمنطقی.6- عدم اعتماد در ارتباطات.7- بدگمانی.8- وابستگی های ناسالم.9- بی ثباتی احساسی.10- رفتارهای خطرناک (رانندگی با سرعت بالا، رفتارهای جنسی مخاطره آمیز، ولخرجی).