اسدی- قفل کسب و کارها زنگ زده است. هوا ابری است اما بارانی پشت آن نیست آفتاب هم نیمه جان است نیمه جان تر از کسب و کارها، کسادی دست گرانی را گرفته و در شهر پرسه می زند و صدای مشتری و کاسب را بلند کرده است.
بازارچه کفاشان
این جا بازار است هر کس سهمی از آن دارد، سهم یکی اسکناس است و مشتری، سهم دیگری انتظار است و رکود و سهم بعضی ها تنها عبور از هیاهوی شهر است و بوق های ممتد خودروها، سهم برخی اما هیچ.اما سهم بازارچه مسقف کفاشان از ظهر زمستانی، نه هیاهو است و نه انتظار و نه حتی آفتاب نیمه جان زمستان، سهم بازارچه کفاشان سبزه میدان ناامیدی است و گلایه، فضای مغازه ها همانند اوضاع کسب و کارشان سرد است.مدتی است صدای گام های نوید بخش مشتری ها در سرگیجه بازار گم شده و به نجوایی زیر سقف تبدیل شده است، این جا همه چیز رنگ دارد اما وضعیت فروش خاکستری است گلایه ها اما پر صداترند گلایه هایی که از نبود مشتری ناشی می شوند و دیگر هیچ.رکود با همه متعلقاتش در بازار خزیده و سکوت را بر سر در مغازه ها کوبیده است و کسبه را ناامیدانه در پشت دخل هایشان فشرده است. این جا بازار کفاشان است بدون پاپوشی مطمئن از سرمای زمستان و با پاهای برهنه در سرمای رکود می لرزد.این جا همه چیز فروخته می شود، از کفش گرفته تا فرش و جاروهای دستی و صندوق های قدیمی و ظرف های رویی، این جا کلکسیونی کوچک وسط شهر است با کاسبانی قدیمی که مشتری را قربانی سود خود نمی کنند، با همه گلایه هایشان از کسادی بازار اما برخی از آن ها دلخوشند به بازار پایان سال و تغییر فصل که ممکن است رنگ کسب و کار آن ها را هم بهاری کند.
آتش گرانی بر جان فرش
با همه کسادی اما قیمت ها این جا هم سرکشی می کند، آتش افزایش قیمت به جان فرش هم افتاده و تار و پود آن را گران قیمت تر کرده است، آن قدر گران که پای مشتریها را از مغازه ها کوتاه کرده و رنگ زمستانی به فرش های منقش در فرش فروشی ها داده است.بازارچه کفاشان دیر زمانی است که میزبان چند باب فرش فروشی قدیمی است که در تار و پود بازار ثبت شده اند و مهر معتبری بر قدمت این بازار سرد اما باشکوه هستند.از پاپوش های بلاتکلیف و بی مشتری که بگذری، می رسی به فرش، گلیم و دست بافته هایی که سهم شان از بازار گرانی است و پراندن برق از نگاه مشتری ها، این جا گرانی در سکوت دست بر فرش ها کشیده و آهسته آهسته قیمت ها را بالا برده است. در این ظهر زمستانی بازار فرش شاهد افزایش بیش از 5 درصدی قیمت فرش است، در ماه هایی که برخی مشتری ها خیال نو کردن خانه خود را دارند، این گرانی شاید خیال آن ها را باطل کند.
کاروانسرا
خشت به خشتش خاطره است، تاریخ در حجره هایش قدم می زند بوی خاطره در مشامت می پیچد اما دلت می گیرد، سهم کاروانسرای سبزه میدان از این سهم بندی تنها سکوت است و ماشین های پارک شده و الیاف مصنوعی که قرار است روزی بالش و لحاف نرمی شوند برای خوابی آرام.اینجا هم پشت درهای چوبی بزرگش رد پای رکود و گرانی دیده می شود، بوی کسادی در فضا پیچیده و همه چیز در خلسه ای تلخ فرو رفته است.
بازار داغ بانک ها
این جا در یک راسته خیابان اما کسب وکار برخی ها رنگی دیگر دارد. مشتری می آید و می رود، آن قدر که آثار خستگی از چهره صندوقدارش پیداست، بانک است و همه کارهایش در بند دو دو تا، چهارتاست برای ریال به ریالشان چرتکه می اندازند و مو را از ماست بیرون می کشند، به قولی مو لای درز حساب و کتابشان نمی رود، نیازی به گفتن نیست نوبت شمارشان خود به خوبی حکایت دارد از بازار کار بانکی ها و اوضاع کسب و کارشان.در این غوغای بانکی، یکی به دنبال پس انداز برای شب عید است، یکی به دنبال وام ازدواج و دیگری برگه های دفترچه را قسط می شمارد و حساب و کتاب روزهای سخت را می کند. اینجا بازار است، همه سهمی دارند از بازار نیمه جان زمستان اما سهم اویی که وزن می کند و اویی که آوای نی تقدیم شهروندان می کند و مرد دستفروش شهر دست هایی خالی و بیکاری است و دیگر هیچ. این جا بازار است، کسادی خیال رفتن ندارد، دست گرانی را گرفته و می تازد و صدای کاسب و مشتری را بلند کرده است، این جا آفتاب نیمه جان زمستان غوغا می کند.