آوردم و با دستهای خودم آینده و آبروی خود و خانواده ام را به بازی گرفتم و خودم را در یک برزخ قرار داده ام.
با هزار امید و برای ساختن یک زندگی خوب از روستا به شهر آمدم اما با ندانم کاری قدم در راهی گذاشتم که جز پشیمانی و حسرت چیزی نصیبم نشد.
ماجرا از این قرار بود که در خانه بیکار ماندن برایم خیلی زجر آور بود و برای همین تصمیم گرفتم با اجاره یک خانه در شهر در یک شرکت مشغول کار شوم تا شاید زندگی بهتری برایم رقم بخورد.
بالاخره بعد از مدتی به واسطه یکی از آشنایان در یک شرکت مشغول کار شدم و در پوست خودم نمی گنجیدم.
تنها در یک خانه زندگی می کردم و به شدت دنبال یک رفیق و همدم بودم تا کمی از درد دوری خانواده بکاهم . مدتی در آن شرکت مشغول کار شدم تا اینکه روزی پسری چرب زبان و به ظاهر مودب برای انجام کاری پا در شرکت ما گذاشت و به خاطر نوع کارش به من ارجاع داده شد.
در همین برخورد و نگاه اولیه انگار ته دلم لرزید و پسر چرب زبان بعد از اینکه کارش را انجام دادم با لبخند زیرکانه ای از من تشکر کرد و از شرکت خارج شد.
بعد از آن ماجرا پسر زیرک هر روز به بهانه ای با شرکت تماس می گرفت و از کم و کیف کار از من سوال می کرد و این تماس های وقت و بی وقت او باعث شکل گیری یک ارتباط عاطفی بین ما شد و بعد از گذشت مدتی احساس می کردم که نسبت به او حس وابستگی پیدا کرده ام.
بالاخره بعد از گذشت چند روز پسرک حیلهگر به من ابراز علاقه کرد و از من خواست که مدتی برای آشنایی بیشتر با او دوست شوم تا اینکه بعد از شناخت بیشتر از یکدیگر با هم ازدواج کنیم. من ساده و زود باور که شناخت درستی از این گونه ارتباط ها نداشتم سریع پیشنهادش را قبول کردم و با نیت پلید او همراه شدم.
هر روز پسر چرب زبان بعد از اتمام کارم به سراغم می آمد و با هم سوار بر خودرویش در خیابانها می چرخیدیم و به قول معروف گل می گفتیم و گل می شنیدم. مدتی از این ارتباط و دوستی بین ما گذشت و پسر شیک پوش هر بار با یک بهانه ای از آمدن به خواستگاری ام طفره می رفت و یک چیزی را بهانه می کرد و دوباره با زبان نرم و چربش من را به ادامه دوستی و ارتباطمان همراه می کرد.
چند ماهی گذشت و وقتی دیدم خبری از خواستگاری نیست و مدام هر بار خواسته هایش از من بیشتر می شود تصمیم گرفتم برای آخرین بار با او اتمام حجت کنم . وقتی به او اعتراض کردم که چرا به وعده هایش عمل نمی کند در جوابم گفت که اصلا نه آمادگی و نه موقعیت ازدواج با من را دارد و فقط می خواهد همانند یک دوست به این رابطه ادامه دهد.
تازه آن موقع بود متوجه شدم که او قصد ازدواج با من را نداشته و فقط قصد سوءاستفاده بیشتر از من را داشته است و با شنیدن این حرف یک باره تمام کاخ آرزوهایم فرو ریخت و نابود شد. مدتی با خودم کلنجار رفتم تا اینکه با راهنمایی یکی از دوستان تصمیم گرفتم به دادگاه بیایم تا از پسر فرصت طلب به خاطر فریب دادن من شکایت کنم تا دوباره هوس فریب دادن کسی دیگر را در سر نداشته باشد.