در راهروی دادگاه خانواده
تعداد بازدید : 237
شروع شب نشینی ها پایان زندگی مشترک
صدیقی- زندگی مشترک مان هر چند با عشق آغاز شد و با کلی آمال و آرزو همراه بود ولی یک دود و دو دود همسرم همچون آتش زیر خاکستر شد و کم کم تار و پود زندگی ام را از هم گسست و سوزاند. شوهرم تا زمانی که وارد منجلاب دود و اعتیاد نشده بود آدم سر به راهی بود. روزهای ابتدایی آشنایی مان پر از مهر و صفا بود، همسرم پسر بزرگ خانواده بود و در یک محیط مذهبی بزرگ شده بود.
اعتیاد در خانواده همسرم اصلاً جایی و معنایی نداشت حتی فکر کردن و صحبت کردن در مورد آن هم در خانه آنها مورد نکوهش واقع می شد. این وصلت با چند جلسه رفت و آمد سر گرفت و من و شوهرم زندگی مشترکمان را با عشق آغاز کردیم. روزها به سرعت اما با دوستی سپری می شد. همه چیز خوب پیش می رفت تا این که پای یکی از همکاران نارفیق همسرم به زندگی مان باز شد. همکار همسرم آدم مقیدی نبود و برای تجربه کردن دست به هر کاری می زد. شوهرم که اهل دود و مواد نبود کم کم به واسطه همکارش قبح مواد برایش شکست و آرام و خزنده به سوی مواد پیش رفت .
اوایل هر وقت به او در این باره گوشزد می کردم به من اطمینان می داد که حواسش جمع است و نمی گذارد مواد او را اسیر کند و مصرفش فقط حکم تفننی و سرگرمی را برایش دارد. می دانستم با کم تجربگی شوهرم عاقبت تلخی رقم خواهد خورد و مواد زندگی ام را به خاک سیاه می نشاند، چون در فامیل خودم چنین مواردی داشتیم . پله پله شب نشینی های شوهرم بالا رفت طوری که اگر شبی دورهمی همراه با بساط مواد نبود اعصاب شوهرم به هم می ریخت و شروع به پرخاشگری می کرد و این گونه بود که متوجه شدم مواد بر ذهن و جسم همسرم تاثیر گذاشته و او را وابسته خودش کرده است. وقتی دیدم زندگی ام از مسیرش خارج می شود به شدت به همسرم اعتراض و حتی تهدیدش کردم که او را ترک خواهم کرد هر چند او قول و وعده می داد که دور چنین دورهمی ها را خط می کشد ولی دوباره فیلش یاد هندوستان می کرد و به جمع دوستان پیک نیکی اش ملحق می شد.
دیگر کار از کار گذشته بود و نه تهدید های خانواده اش و نه من اثری در او نداشت و او چنان غرق لذت زودگذر خانمان سوز مواد شده بود که به کارش هم لطمه رساند و به خاطر شب نشینی های بلند مدتش بی نظم در محل کارش حاضر می شد. وقتی دیدم زندگی ام دچار هرج و مرج شده و کاری از دست هیچ کس بر نمی آید به دادگاه خانواده آمده ام تا خودم را از این زندگی مه آلود و تاریک نجات دهم تا با جدا شدن از شوهر غرق در مواد بیشتر از این مورد تمسخر فامیل قرار نگیرم.