سرقت از خانه و فرار به خانه شیطان
صدیقی- خودروهای زیادی جلوی پایم ترمز می کردند و من هم بی اعتنا به آنها هم چنان به راهم ادامه می دادم، تا این که دیگر بریدم و تصمیم گرفتم با اولین بوق سوار شوم. چند دقیقه ای گذشت تا این که یک ماشین که راننده میانسالی داشت جلوی پایم ترمز کرد و من هم بدون حرفی سوار ماشینش شدم. در مسیر نه من حرفی زدم و نه راننده حرفی زد و سکوت عجیبی داخل ماشین حکمفرما بود. اینها بخشی از صحبت های دختری است که از خانه فرار کرده بود. دخترک که رنگ به رخسارش نمانده است و ترس و دلهره در چشمانش موج می زند درباره ماجرای زندگی و فرار از خانه اش می گوید: بعد از فوت پدرم احساس پوچی می کردم و پشتم خالی شده بود. به خاطر همین دنبال کسی بودم که تکیه گاهم باشد و بتوانم با او درد دل کنم. مادرم بعد از فوت پدرم خیلی به تنگنا افتاده بود و مجبور بود برای سیر کردن شکم مان برای مردم کارگری کند. شب ها چنان از درد ناشی از کار زیاد به خودش می پیچید که به ناچار برای آرام کردن دردش مواد مصرف می کرد تا بتواند خودش را سرپا نگه دارد و سر کار دوام بیاورد. دخترک غمگین ادامه می دهد: 12سال بیشتر نداشتم که در مسیر مدرسه با یک پسر چرب زبان آشنا شدم که همکلاسی ام باعث آشنایی مان شده بود زیرا خواهر زاده پسرمورد علاقه ام بود.
اوایل این دوستی مان بیشترکلامی و تلفنی بود. نه از قرار خبری بود و نه از بیرون رفتن فقط جلوی مدرسه یکدیگر را می دیدیم و از طریق نامه با هم حرف می زدیم. چند سالی به این منوال گذشت تا اینکه 17ساله شدم و کم کم رابطه مان شکل و شمایل دیگری به خودش گرفت . در همین حال و هوا بودم که روزی پسر مورد علاقه ام یک برگه به من نشان داد و گفت به شخصی چک داده است و اگر جای حساب را پر نکند حتما به زندان می افتد و از من خواست که چند میلیونی برایش فراهم کنم. من که خیلی به او علاقه داشتم پنهانی مقداری از پس انداز مادرم را که با هزار بدبختی و کارگری برای مردم به دست آورده بود برداشتم و به پسر مورد علاقه ام دادم. دختر تنها و درمانده با بغض به صحبت هایش ادامه می دهد: بعد از این که پول را به پسر مورد علاقه ام دادم دیگر از آن روز به بعد خبری نه از خودش بود و نه جواب تلفنش را می داد و مدتی بعد گوشی اش را هم خاموش کرد و ناپدید شد. چند وقتی به این منوال گذشت تا این که مادرم به همراه خاله ام تصمیم گرفتند به مسافرت زیارتی بروند و من با اطلاع از این موضوع که مادرم روی پول های پس اندازش که من بر باد داده بودم حساب باز کرده است از ترس عکس العمل شدید مادرم از خانه فرار کردم و از روستا به شهر آمدم. وقتی به شهر رسیدم نه جایی برای رفتن داشتم و نه غذایی برای خوردن و بی هدف و خسته و گرسنه در خیابانها راه می رفتم تا اینکه کم کم هوا تاریک شد و رمقی در پاهایم نمانده بود. ماشین های زیادی جلوی پایم ترمز می کردند و من هم بی اعتنا به آنها هم چنان به راهم ادامه می دادم، تا اینکه دیگر بریدم و تصمیم گرفتم با اولین بوق سوار شوم . چند دقیقه ای گذشت تا این که یک ماشین که راننده میانسالی داشت جلوی پایم ترمز کرد و من هم بدون حرفی سوار ماشینش شدم. در مسیر نه من حرفی زدم و نه راننده حرفی زد و سکوت عجیبی داخل ماشین حکم فرما بود. چند دقیقه ای گذشت تا این که به حاشیه شهر رسیدیم و راننده جلوی یک خانه متروکه ایستاد. خیلی ترسیده بودم و زبانم بند آمده بود اما به ناچار از ماشین پیاده شدم. زمانی که وارد خانه شدم تعدادی زن را دیدم که دور هم جمع شده بودند و مواد مصرف می کردند . با ورود من همه نگاه ها به سوی من برگشت و من بدون زدن حرفی گوشه ای نشستم و از درد پا ناله می کردم. پس از چند دقیقه کنار زن های حاضر در خانه متروکه نشستم و کمی مواد مصرف کردم و بعد خوابیدم. دختر با چشمانی پر از اشک و بغض در گلو درباره ماجرای روز بعد چنین می گوید: روز بعد زمانی که از خواب بیدار شدم خبری از آن چند زن شب قبل نبود و به جای آنها چند مرد نشسته بودند و مشغول مصرف مواد بودند. با دیدن آن چند مرد شیطان صفت خیلی ترسیدم خواستم به بهانه های مختلف از آنجا فرار کنم اما بی فایده بود و توسط آن چند مرد مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. بعد از این که به هوش آمدم وضعیت خیلی بدی داشتم و از درد به خودم می پیچیدم. روزها گذشت و در این مدت به خاطر سرپناه و غذایی که به من می دادند مجبور می شدم تن به هر کاری بدهم و از من سوءاستفاده های زیادی شد. دخترک که در این مدت بلاهای مختلفی بر سرش آمده بود درباره چگونگی فرار خود از آن خانه فساد می گوید: بعد از این که مدتی را در آنجا سپری کردم کم کم اعتماد آنها را به خودم جلب کردم و آنها از من خواستند که مقداری مواد به دست مصرف کننده برسانم. من هم این فرصت را غنیمت شمردم و از خانه با مقداری مواد بیرون آمدم. زمانی که پایم را بیرون از آن خانه فساد گذاشتم به یاد مادر پیرم افتادم و خیلی دلم تنگ شده بود به خاطر همین سریع از طریق یک تلفن عمومی با خانه مان تماس گرفتم. نزدیک یک ماه بود که از خانواده ام خبری نداشتم. وقتی پای تلفن صدای مادرم را شنیدم زدم زیر گریه و فقط هر دو مدتی پشت تلفن گریه می کردیم و توان صحبت کردن نداشتیم.
چند دقیقه ای گذشت تا این که دامادمان گوشی را از مادرم گرفت و از من آدرسم را پرسید ولی من آدرس آن محل را نمی دانستم و از شدت خجالت گوشی را قطع کردم. بین دو راهی گیر افتاده بودم که خودم را به پلیس معرفی کنم یا اینکه نزد خانواده ام برگردم و در همین افکار بودم که دوباره درد به سراغم آمد و بی هدف در خیابان به همراه مقداری مواد راه می رفتم. مدام اشک های مادرم جلوی چشمانم بود و با چشمانی اشک آلود به اطرافم نگاه می کردم تا این که توسط پلیس با مقداری مواد دستگیر شدم. دختر آواره که گرفتار تصمیم اشتباه و ویرانگر خود شده بود توسط یک ارگان دولتی مورد حمایت قرارمی گیرد تا دوباره بعد از بازسازی افکار و جسم خود نزد خانواده اش برگردد و یک زندگی آبرومندانه ای را در پیش بگیرد.
نظـر کارشناس
فرار، اقدام به ترک خانواده و فامیل بدون اجازه ولی یا سرپرست قانونی است و در واقع نوعی واکنش نسبت به شرایطی است که از نظر فرد، نامساعد، غیر قابل تحمل و تغییر ناپذیر است. به عبارتی این عمل یک مکانیسم دفاعی به منظور کاهش ناملایمات زندگی و خلاصی از محرک های آزار دهنده و دستیابی به خواسته های مورد نظر و عموما دور و دراز به کار گرفته می شود . اما شواهد نشان می دهد که پس از فرار نه تنها مشکلات دختران کاهش نمی یابد بلکه فرد وارد یک چرخه آسیب زای اجتماعی می شود که پیامدهای منفی زیادی را برای او و جامعه در پی دارد. اکنون به راه های پیشگیری از فرار می پردازیم که عبارتند از: ایجاد محیطی امن و سالم از لحاظ عاطفی وجسمانی (گوش دادن به صحبت های فرزند، پرهیز از تحقیر وسرزنش آنان،جلوگیری از انتقاد بیش از حد ،تمسخر وتنبیه و...)استحکام نظام خانواده ،افزایش توان مالی خانواده های آسیب پذیر، آموزش به خانواده ها در خصوص شیوه برخورد مناسب با فرزندان وآشنایی آنان با ویژگی های دوران نوجوانی و بلوغ، داشتن یک هدف مشخص در زندگی ، پایبندی به سنت ها و ارزش های دینی و اجتماعی ، مشاوره و مددکاری خانواده در مناطق آسیب پذیر،فراهم کردن زمینه اشتغال نوجوانان، توجه به زنان و دختران به عنوان قشر آسیب پذیر.
خانواده یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن به خصوص روابط والدین با فرزندان مهمترین عنصر تشکیل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط موثر و مطلوب والدین با فرزندان است. یکی از مهمترین شیوه های این ارتباط همدلی است .