ضیغمی- ماه مبارک رمضان که می شود وقتی پای سفره افطار می نشینیم گاهی به یاد خاطرات روزه گرفتن دوران کودکی می افتیم زمانی که هنگام سحر با صدای مادر بیدار می شدیم و با چشمانی نیمه بسته غذای مان را می خوردیم و با ذوق و شوق روزه می گرفتیم و روزه مان را هم در کنار خانواده باز می کردیم.
در این گفت و گو به مناسبت این ماه پر برکت به سراغ «سید جواد هاشمی» بازیگر نام آشنای سینما و تلویزیون رفتیم و با خاطرات دور و نزدیک او و کارهای خیر خواهانه اش همراه شدیم که می خوانید.
یادتان هست وقتی کودک بودید ماه رمضان ها چگونه می گذشت؟
در گذشته تنها دو کانال تلویزیونی داشتیم که سحر و ماه مبارک رمضان همین شبکه های یک و دو برنامه های خاصی را تدارک می دیدند. مردم خیلی زود می خوابیدند. سحر وقتی بیدار می شدیم قبراق و آماده بودیم. همه خانواده عاشقانه لحظه شماری می کردند که لحظه سحر برسد و دور هم پای سفر جمع شوند و سحری بخورند. رادیو همدم ما بود و ساعت، دقایق و لحظات را اعلام می کرد.
برنامه خاصی بعد از افطار دارید؟
قبل از افطار اجرای نذری دارم. این نذر متعلق به ساحت مقدس امیر المومنین(ع) است که امسال در تالار وحدت نمایش «ایلیا» را اجرا می کنم و تقدیم به محضر شریف حضرت علی (ع) می کنم. اجرای ما از نیمه ماه مبارک رمضان به شکل نذری و رایگان ساعت 6 بعد از ظهر شروع می شود. علاقمندان بلیت رایگان را می توانند از گیشه جلوی در ورودی تهیه کنند. حدود 100 نفر عوامل و بازیگر دارد که همه نذری روی صحنه می روند. همه آش نذر می کنند و ما تئاتر نذر می کنیم.
ماه رمضان ها آداب و رسوم خاصی داشتید؟
در ماه رمضان حتی غذاها و نوع غذاخوردن ها تغییر می کند. در ماه رمضان خوردن نان و پنیر خوشمزه تر از بوقلمون به نظر می آید. آن موقع آداب و رسوم خیلی تفاوت نمی کرد. همه بیشتر سر سفره بودند.
یادم است بچه که بودم حتی روزه که نمی خواستم بگیرم مادرم صدایم می کرد و می گفت که سر سفره سحری حتما بنشینم تا ثوابش را ببرم. توصیه می کنم که والدین بچه ها را برای سحر بیدار کنند تا یاد بگیرند که می شود لحظات معنوی را حتی موقع غذا خوردن هم تجربه کرد. به یاد دارم پدر بزرگم همیشه زمانی که مادر بزرگم بیمار بود بیدارش می کرد و می گفت روزه نگیر اما برای سحری بیدار شو. بیدار شدن در سحر یک عنایت بود و لطف عجیبی داشت.
غذای خاصی هم می پختید؟
سنت پخت شله زرد و کاچی همیشه بود. جالب بود که درتهران و یا شمال و خیلی مکان ها خانواده ها با یکدیگر قرار می گذاشتند که نوبتی کاچی و شله زرد بپزند. این قواعد ما بین یک محله خیلی خوب رعایت می شد. به یاد دارم حتی بعضی از همسایه ها افطاری مختصری می پختند و در کیسه ای می گذاشتند و پخش می کردند. البته اکنون خیلی پیشرفته تر شده و چلو کباب افطاری می دهند. آن خلوصی که در گذشته و افطاری هایی که آن زمان بود بی بر و برگرد تکرار نشدنی است. امروزه می توان به خیلی از سنتها عمل کرد. مردم باید تشویق شوند.
اکنون نسبت به گذشته برخی سنتهای قدیمی به فراموشی سپرده شده است. قبول دارید اکنون نیاز است که این سنتها را احیا کنیم؟
به یاد دارم که در گذشته سنت رستورانی نداشتیم. درگذشته میهمان خانه ها می شدیم یعنی بدون هیچ گونه تشریفات و تجملاتی یکدیگر را برای افطار دعوت می کردیم. افطاری هم خیلی ساده و در حد نان، پنیر، گردو، شیر، آب جوش، خرما، سبزی خوردن و غذایی ساده بود.
وقتی افطار می کردیم دیگر شامی در کار نبود و اگر شامی پخته می شد خیلی مختصر و مفید تهیه می شد. افطارهای گذشته بسیار ساده، بی ریا و دوست داشتنی بود. اندکی تجملات، توقعات و دنیای مجازی سبب شده از یکدیگر فاصله بگیریم و نگاه مان کم تر به نگاه هم بیفتد.
تلاش می کنیم از دریچه تبلت ها یکدیگر را ببینیم، عکس های یکدیگر را نگاه کنیم. مسلم است که امروز با دیروز فرق می کند و متاسفم از این که بچه های ما باید سال های آینده خیلی دورتر از هم زندگی کنند.
نخستین باری را که روزه کله گنجشکی گرفتید به یاد دارید؟
من در کلاس اول زمانی که 5 سال و نیم داشتم تحصیل کردم و روزه کله گنجشکی کامل گرفتم. من در سن 15 سال و نیم دیپلم دریافت کردم و در 17 سالگی معلم شدم. کله گنجشکی کامل یعنی این که بیدار می شدیم و سحری می خوردیم و حدود ظهر چیزی می خوردیم و تا افطار دیگر چیزی نمیخوردیم! البته اگر خیلی تشنه مان می شد مادرم کمی آب می داد و می گفت: عزیزم روزه ات مبارک باشد و تو چند برابر ثواب می بری. از آن جایی که یادم می آید از زمانی که قدرت گرفتن روزه را داشتم در هر سنی بودم روزه ام را گرفتم. تشویق مادرم سبب می شد تا روزه هایم را بگیرم.
من خیلی مقید بودم و حتی ضعف هم می کردم یواشکی روزه ام را باز نمی کردم و چیزی نمی خوردم. به خاطر دارم که ماه مبارک رمضان در کوچه بازی می کردیم و هوا خیلی گرم و تابستان بود و 3، 4ساعت تا افطار باقی مانده بود و خیلی حال زاری داشتم. آن موقع میوه ها و حبوبات را در داخل پاکت کاغذی می گذاشتند. به یاد دارم که پدر بزرگ من با پاکتی پر از گوجه فرنگی به سمت خانه می رفت تا برای افطار املت بخوریم.
وقتی از کوچه پیچید تا به خانه برود من 10 ساله بودم و همه بچه های محله دوستش داشتند و دورش جمع می شدند و من پرسیدم بابا چه خریده ای. من به هیچ عنوان یادم نبود که روزه هستم و گوجه ای برداشتم و خوردم و بخشی از گوجه هم روی لباس و پیراهنم پاشید.
پدر بزرگم اجازه داد تا انتها بخورم و سپس گفت: عزیزم روزه بودی! ناگهان به گریه افتادم و هر چه داخل دهان داشتم بیرون ریختم . پدربزرگم من را دلداری داد و گفت: روزه تو چند برابر ثواب دارد چون بابت اشتباهی خوردن که اصلا روزه ات را باطل نمی کند گریه کردی. هیچ وقت به یاد ندارم که یواشکی روزه ام را خورده باشم اما به صورت تصادفی و ناآگاهانه پیش آمده که روزه ام را خورده باشم.