صدیقی- خسته است، خسته از نگاه های تحقیر آمیز اطرافیان. دندانی در دهانش نمانده و چهره اش زرد است و پایش می لنگد و کمرش خمیده شده است. نایی برای حرف زدن ندارد و این همه اتفاقات تلخ را ناشی از اعتیاد و رفتن به بیراهه و البته پدر و مادر بی مهرش می داند. دوران پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته، از قاچاق مواد، کارتن خوابی و سرقت گرفته تا شاطری کردن در نانوایی . در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با معتادی که از بیراهه رفتن های مکررش عبرت نگرفته و هر بار بعد از آزادی دوباره سراغ افیون خانمان سوز رفته است می خوانید.
چند وقت است در مرکز نگهداری به سر میبری؟
حدود 10روز است که من را به این مکان آورده اند.
به چه جرمی و این چندمین بار است که دستگیر می شوی؟
به خاطر مصرف شیشه و چهارمین مرتبه است که دستگیر می شوم.
متاهل هستی؟ شغلت چه بود؟
همسر و یک فرزند دارم. 14سال به عنوان شاطر در یک نانوایی کار می کردم.
تا حالا به غیر از این مرکز به زندان هم افتادهای؟ چقدر حبس کشیده ای؟
3 مرتبه به خاطر سرقت ، قاچاق و حمل مواد به زندان افتادم. روی هم رفته 6 سال حبس کشیدم.
این بار چطور دستگیر شدی؟
این دفعه زمانی که از نانوایی بیرون آمدم و در پارک مقابل محل کارم مشغول مصرف شیشه بودم من را گرفتند و به این مرکز آوردند.
چطور شد به شیشه اعتیاد پیدا کردی؟
خانواده ام همه معتاد بودند. مادرم از زمانی که بچه بودم کریستال و شیشه مصرف می کرد. زمانی که مادرم حین مصرف شیشه چرت می زد پنهانی مقداری از موادش را سرقت می کردم و بیرون از خانه زیر یک پل آن را مصرف می کردم. تا این که با ادامه این کار من هم مثل مادرم به شیشه اعتیاد پیدا کردم.
چگونه چندین بار به زندان افتادی؟
زمانی که اعتیادم شدید شد کارتن خواب شدم. به ناچار ضایعات جمع می کردم و همچنین دست به قاچاق و حمل مواد هم می زدم و بعضی مواقع هم سرقت می کردم. البته من فقط حمل کننده مواد بودم و دستمزد می گرفتم. روزی که مقداری مواد را بلعیده بودم تا به صاحب مواد تحویل بدهم در یک ایست و بازرسی به من مشکوک شدند و مواد را از داخل شکمم خارج کردند. هر دو بار نیز به این روش دستگیر شدم. یک بار هم به خاطر سرقت دستگاه جوش و کابل ماشین دستگیر شدم و به زندان افتادم.
کمی از زندگی ات برایمان بگو.
پدر و مادرم هر دو معتاد بودند و در حاشیه شهر زندگی می کردیم. پدرم به خاطر اعتیاد شدیدی که داشت و اصلاً کسی برایش مهم نبود روزی ما را به حال خودمان رها و خودش را ناپدید کرد و هنوز هم که هنوز است خبری از او نداریم. مادرم مجبور شد تنهایی ما را بزرگ کند. مادرم به خاطر اعتیادش دست به قاچاق مواد می زد و از این طریق زندگی مان را می گذراندیم. این ماجرا ادامه داشت تا این که مادرم به خاطر حمل مواد به زندان افتاد. به خاطر زندانی شدن مادرم، آن زمان که سن و سال زیادی نداشتم در یک نانوایی به عنوان شاگرد کار می کردم از نانوایی فرار کردم و دنبال کار خلاف افتادم. زمانی که بزرگتر شدم چندین بار به خاطر کارهای خلاف به زندان افتادم. زمانی که آخرین بار از زندان آزاد شدم اعتیادم را ترک کردم و دوباره در نانوایی مشغول به کار شدم اما بعد از مدتی صاحب کارم نانوایی را فروخت و بعد از آن به مدت دو سال در یک دامداری مشغول به کار شدم. در این زمان بود که ازدواج کردم و از دامداری بیرون آمدم. دوباره در یک نانوایی دیگر این بار به عنوان شاطر مشغول به کار شدم تا این که به خاطر اعتیاد دستگیر شدم.
چطور شد دوباره سراغ اعتیاد رفتی؟
زمانی که مادرم از زندان آزاد شد مدتی در کنار هم در آرامش زندگی می کردیم تا این که روزی در یک تصادف فوت کرد. بعد از فوت مادرم از نظر روحی خیلی به هم ریختم و برای همین دوباره سراغ مواد رفتم تا به خیال باطل خودم شاید بتوانم غم دوری مادرم را تحمل کنم.
ماجرای شکستگی و ورم کردن پایت چیست؟
روزی با موتور سیکلت از نانوایی بر می گشتم که ناگهان با یک خودرو تصادف کردم و پایم شکست. به خاطر شکستگی شدید پایم در آن پلاتین گذاشتند اما بعد از مدتی هر بار به دلایلی پلاتین در پایم می شکست و دوباره مجبور می شدم آن را عمل کنم. چندین بار تحت عمل قرار گرفتم تا این که آخرین بار دیگر نتوانستم به خاطر فقر و بی پولی پایم را عمل کنم و الان هم کج و دچار عفونت شده است. البته قبل از این یک بار زمانی که پلاتین در پایم شکست به خاطر اینکه پولی برای عمل نداشتم کنار خیابان دراز کشیدم و وانمود کردم که با ماشین تصادف کرده ام و راننده ماشین هم از صحنه فرار کرده است، با این ترفند یک بار توانستم رایگان پایم را عمل کنم.
خانواده ات بعد از این اتفاقات چکار کردند؟
همسرم با یک فرزندم در روستا زندگی می کنند. من هفته ای یک بار از دستمزدی که از نانوایی می گرفتم برایشان پول می فرستادم و الان هم خبری از آنها ندارم.
تا کی باید در این مرکز بمانی؟
تا زمانی که تعهد بدهم و یک نفر ضمانت من را بکند تا آزاد شوم. البته صاحب کارم قول داده است که دنبال کارم باشد تا دوباره بتوانم به نانوایی بر گردم و در آنجا مشغول شوم. دیگر تصمیم گرفته ام که اعتیادم را برای همیشه ترک و مثل یک شهروند عادی و بی ضرر در کنار مردم زندگی کنم.