صدیقی- دندانی در دهانش نمانده و چهره اش زرد شده است و پاهایش قوت ایستادن ندارند. 7 سال است که در مرکز نگهداری انگار «کنگر خورده و لنگر انداخته است»! چشم انتظار دیدن خانواده اش در مرکز نگهداری است اما خوب می داند خبری از آن ها نمی شود زیرا خودش مقصر این همه اتفاقات تلخ بوده است. دوران پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته ، از قاچاق مواد، کارتن خوابی و سرقت گرفته تا کلاهبرداری از تعدادی دانشجو. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با معتادی که از بیراهه رفتن های مکررش عبرت نگرفت و هر بار بعد از آزادی دوباره به سراغ افیون خانمان سوز و کارهای خلاف رفته و خانواده اش حاضر به پذیرش وی نیستند، می خوانید.
چند وقت است که در این مکان به سر می بری؟ کمی از ماجرای زندگی ات تعریف کن.
حدود 7سال است که در این مکان به امید بازگشت به خانه زندگی می کنم. در این مدت کسی از خانواده ام سراغ من را نگرفته است و اصلا حاضر به دیدن و پذیرشم نیستند. البته حق دارند به خاطر اعتیاد شدیدم به مواد صنعتی آن ها را به خصوص همسرم را اذیت کردم. زمانی که پایم در یک سانحه شکست، بعد از مرخص شدن از بیمارستان خانواده ام حاضر نشدند مرا به خانه ببرند و برای همین مرا به این مرکز تحویل دادند تا از شرم خلاص شوند.
شغلت چه بود و چرا به مواد صنعتی رو آوردی؟
شغلم بنایی و کاشی کاری بود. زمانی که از سر کار به خانه بر می گشتم به خاطر رفع خستگی مواد سنتی مصرف می کردم، رفته رفته مواد صنعتی به بازار آمد و سنتی را ترک کردم و به مواد صنعتی رو آوردم که زندگی ام دچار بحران شد.
سابقه کیفری و زندانی شدن هم داری؟
7 بار به خاطر کارهای خلاف از جمله سرقت، قاچاق مواد و اعتیاد شدید به مواد صنعتی به زندان افتادم. روی هم رفته 6سال زندانی کشیدم و هر بار بعد از آزادی دوباره به سراغ مواد می رفتم.البته بیشتر «دله دزدی» می کردم و هر چیزی که در خیابان گیرم می آمد از قالپاق ماشین تا کابل برق و آچار و انواع چیزهای دم دستی را سرقت می کردم. روزی از کنار یک ساختمان در حال احداث رد می شدم که چشمم به کپسول گاز کارگران افتاد. وقتی دیدم کارگران مشغول کار هستند کپسول را برداشتم و به سرعت فرار کردم اما کارگرهای ساختمان من را دیدند و خیلی زود دستگیر شدم و به زندان افتادم.
چرا کار ساختمانی را رها کردی و به دنبال قاچاق مواد رفتی؟
چون زحمت زیادی نمی خواست و در قبال کار کم مزد زیادی گیرم می آمد و به خاطر همین کار سخت ساختمانی را رها کردم . زمانی که اعتیادم به شیشه زیاد شد کارتن خواب شدم و مواد تزریق می کردم و به خاطر این قضایا کار بنایی را رها کردم و به دنبال کار حمل و خرید و فروش مواد رفتم. زمانی که به خاطر حمل مواد دستگیر و زندانی می شدم مدت کوتاهی اعتیادم را ترک می کردم اما طولی نمی کشید که دوباره به سراغ دوستان نابابم و قاچاق مواد می رفتم و دوباره روز از نو و روزی از نو.
چند فرزند داری و چرا حاضر به پذیرش تو نیستند؟
4فرزند دارم و الان هر کدام صاحب زندگی و خانواده شده اند. به خاطر اعتیادم خیلی آن ها را اذیت می کردم و پول تو جیبی شان را از آن ها می گرفتم و خرج موادم می کردم. زمانی که همسرم اعتراض می کرد او را زیر مشت و لگد می گرفتم و حتی به زور او را هم معتاد کردم تا زیاد به من گیر ندهد. به خاطر آزار و اذیت هایم الان از من نفرت پیدا کرده اند و حاضر نیستند من را به خانه پیش خودشان ببرند.
کمی از ماجرایی که باعث شد پایت آسیب ببیند و زمین گیر شوی تعریف کن؟
مدتی در یکی از شهرهای شمالی در یک کارخانه شالی کوبی مشغول کار بودم. زمانی که می خواستم بار سنگین را از پله ها بالا ببرم تعادلم را از دست دادم و به پایین سقوط کردم و این حادثه باعث شد پایم از لگن بشکند. به خاطر این سانحه زیر تیغ جراحی رفتم و چند ماهی در بیمارستان بستری شدم. اما بعد از کمی بهبودی، به خاطر مصرف بیش از حد مواد صنعتی پایم دچار عفونت شد و عمل جراحی کردم و بعد از این ماجرا بود که خانواده ام من را به جای خانه به این مرکز آوردند. البته حاد شدن وضعیت پایم بر می گردد به زمانی که من از چند دانشجو کلاهبرداری کردم. روزی به خاطر خرید و فروش مواد با چند دانشجو که اعتیاد داشتند و اهل استان های دیگر و غریبه بودند آشنا شدم. آن ها از من خواستند که مواد در اختیارشان بگذارم و پول خوبی هم در قبالش به من می دادند. وسوسه شدم آن ها را به یک پاتوق معتادان بردم و در آن جا کمی مواد بیهوشی به خوردشان دادم و بعد از بیهوش شدن شان پول و لوازم با ارزش شان را سرقت کردم. مدتی از این ماجرا گذشت تا این که دوباره چند دانشجو غریبه به من مراجعه و درخواست مواد کردند. من که موادی در بساط نداشتم آدرس یک فروشنده را به آن ها دادم اما آن ها اصرار داشتند که من همراه شان بروم و گفتند پول خوبی به من می دهند. طمع کردم و با آن ها همراه شدم. زمانی که به حاشیه شهر رسیدیم ناگهان دانشجویان قبلی که از آن ها سرقت کرده بودم جلویم سبز شدند. تازه آن موقع بود که متوجه شدم در تله آنان گیر افتاده ام اما دیگر راه فراری نداشتم. به خاطر بلایی که سر آن ها آورده بودم چنان کتکم زدند که پایم دوباره از لگن شکست. بعد از این اتفاق بود که دیگر رنگ خانه را ندیدم و الان هم 7سال است که چشم انتظار دیدن زن و فرزندانم هستم اما آن ها به خاطر تکرار کارهای پلید و زشت گذشته ام حاضر نیستند من را به خانه ببرند. این آخر و عاقبت آدمی است که به دنبال کارهای خلاف و مردم آزاری می رود.