هم کلامی با نام آشنای سینما و تلویزیون
تعداد بازدید : 315
دغدغه های متفاوت «آقای پدر»
مریم ضیغمی- هنوز بسیاری از علاقه مندان به تلویزیون او را با مجموعه خاطره انگیز «قصه های تا به تا» یا همان «زی زی گولو» به یاد دارند و با نقش «آقای پدر» معروف شد. بعدها در «کتابفروشی هدهد» نقش آفرینی ماندگاری داشت. در ده ها سریال حضور داشته است که می توان به «آب پریا» و «معمای شاه» در این اواخر اشاره کرد. در سینما هم در فیلم های مختلفی همکاری داشته است که می توان بازی وی در «نسل سوخته»، «نوک برج» و «بیست و یک روز بعد» را مثال زد. «امیر حسین صدیق» که متولد 1351 است چند سالی است که از دود و ترافیک و هیاهوی شهری به روستای خوش آب و هوای «کمرد» در نزدیکی تهران کوچ کرده است. در این شماره با وی گفت و گویی انجام دادیم که در آن از دغدغه های متفاوتش گفته است و در ادامه آن را می خوانید.
از بین نقش هایی که تاکنون بازی کردهاید کدام یک برای تان لذت بخش تر بوده است؟
از بیشتر کارهایی که با خانم «برومند» انجام دادم، لذت بردم. مثلا سریال «آب پریا» را دوست دارم. هم چنین به نقشم در سریال «خودرو تهران 11» خیلی علاقه دارم. در کار با خانم برومند هم فکری می کردم و از ابتدای نگارش متن در جریان بودم بنابراین احساس همذات پنداری نسبت به نقش داشتم.
شما به این دو اثر خانم برومند اشاره کردید اما قبول دارید که بینندگان شما را با مجموعه «قصه های تا به تا» و نقش «آقای پدر» می شناسند؟
بله من با این سریال دیده شدم. خیلی خوشحالم دراین سریال بازی کردم اما در آن سال من خیلی جوان و کم تجربه بودم و استرس داشتم. این سریال پربیننده بود و دیده شد چون خود «قصه های تابه تا» کارگردانی محکم، حساب شده و قوی داشت. وقتی اثری خوب باشد تک تک عوامل ماندگار می شوند. حتی از «مریم سعادت» برای ایفای نقش «اعظم خانم» قصه هم یاد می کنند یا «لیلی رشیدی» را با نام «مادر خانومی» می شناسند. چون برای کار زحمت کشیده شد، با بیننده ارتباط برقرار کرد و در ذهن ها ماند.
چرا برای زندگی روستا را انتخاب کردید؟
من همیشه به فکر محیط زیست بودم. خانواده ام از ابتدا ارتباط مستقیمی با طبیعت داشتند. از یک جا به بعد دیدم زندگی در تهران غیر قابل تحمل است بنابراین تصمیم گرفتم از این فضا فرار و به روستای کمرد مهاجرت کنم. اگر پایم به کارم در تهران بسته نبود خیلی دور تر هم می رفتم.
زندگی در روستا که فاقد سینما و پارک است، برای تان سخت نیست؟
خیر، در عوض جای همه این ها را طبیعت بکر پر می کند. به نظر من یکی از دلایلی که اخلاق مان در حال تغییر است قهر ما با طبیعت است. همه طبیعت را با آسفالت و سیمان صاف می کنیم و یادمان رفته که چقدر تماس مستقیم داشتن با طبیعت سبب می شود که آدم بهتری شویم.
آیا با دوری از تهران آن آسایش و خواسته ذهنی تان بر آورده شد؟
برآورده شد. در گذشته فکر می کردم چرا همه مردم برای زندگی به روستا نمی روند یا چرا روستایی ها و شهرستانی ها شهر بزرگ را برای زندگی انتخاب می کنند؟ حالا که بیش از 10 سال است در این روستا زندگی می کنم مشکلات اهالی را دریافتم. همه امکانات در شهرهای بزرگ متمرکز شده است. با بدبختی، پارتی بازی و پیگیری توانسته ایم بعد از سه سال تلفن مان را وصل کنیم و اینترنت بگیریم. وسایل گرمایشی مان با گازوئیل کار می کرد که آن را هم در اختیارمان قرار نمی دادند و کلی نامه نگاری کردیم. فهمیدم روستاییان حق دارند. اگر زندگی شان در رفاه باشد به شهرهای دیگر مهاجرت نمی کنند.
اهل مطالعه هستید؟
در نوجوانی و جوانی خیلی زیاد کتاب می خواندم اما چند سالی است که به بهانه دنیای مجازی و زندگی پر هیاهو کتاب نمی خوانم و دغدغه ام برای حضور در سری گذشته برنامه «کتاب باز» که اجرایش را بر عهده داشتم این بود که برای مطالعه ترغیب شوم.
خلوتی که در روستا دارید در کتاب خواندن تان تاثیر داشته است؟
مطمئنا موثر است چون وقت کمتری را در ترافیک و شلوغی های ناخواسته سپری می کنم و فرصت بیشتری برای مطالعه دارم.
اکنون45 ساله اید. در فهرست کارهایی که می خواهید انجام دهید چه چیزهایی وجود دارد؟
خیلی چیزها وجود دارد. این که اگر عمری باقی باشد تمام دنیا و ایران را ببینم. کلی کتاب خوانده نشده، موسیقی های نشنیده، نقاشی های نکشیده و مجسمه های نساخته دارم. می دانم به همه کارهایم نمی توانم برسم اما تلاش می کنم بخشی از آن ها را انجام دهم. به دوستی گفتم که دلم نمی خواهد بخوابم بلکه می خواهم مدام قهوه بنوشم و بیدار باشم و به زندگی ادامه دهم، ببینم و تجربه کنم.
انگار در کارهای روزمره تان آبیاری درختان و گل های باغچه تان جا دارد.
باغچه ای در روستا دارم که در آن درخت و گل و گیاه کاشته ام. دست هایم زبر شده است و دوستان ایراد می گیرند و می گویند این دست یک هنرمند نیست. وقتی حالم بد است چند ساعت با گیاه و خاک در ارتباط هستم چون حالم را خوب می کند.
شنیده ام کارگاه کوچک مجسمه سازی در گوشه حیاط خانه روستایی تان دارید.
من مجسمه ساز نیستم و این حرفه را تجربه می کنم. دوست دارم این تجربه را با دیگران به اشتراک بگذارم. اگر عمری باقی باشد امسال قصد دارم نمایشگاهی از مجسمه هایم برپا کنم. مجسمه سازی کار لذت بخشی است و خیلی این حرفه را دوست دارم. خیلی از دوستان ایراد گرفته بودند که چرا مجسمه ساخته ام و چرا من که دم از محیط زیست می زنم این کار را انجام می دهم؟ باور کنید این هیزم ها را برای آتش زدن می فروشند. من سعی می کنم آن ها را تبدیل به اثری کنم تا یادگاری از درخت مرده باقی بماند.
کلام آخرتان با خوانندگان ما؟
یاد بگیریم که به همه چیز عشق بورزیم. به سوی نیکی حرکت کردن از همه چیز مهم تر است.