قابهای خاطرهانگیز سینما
ضیغمی- فیلم های شاخص و ماندگار را یا با تصاویر و قاب های درخشان شان به یاد می آوریم یا با دیالوگ های زیبا و موثرشان. برخی لحظه ها چنان ترکیب درستی دارند که تا همیشه در یاد تماشاگر می مانند و مخاطبان حرفه ای سینما با مرور آن ها حافظه سینمایی خود را محک می زنند و به وجد می آیند. سینمای ایران صحنه ها، قاب ها و عکس های ماندگار زیادی دارد که در ذهن سینمادوستان حک شده است و از شمایل و قاب های مثال زدنی سینما محسوب می شود؛ لحظاتی که شناسنامه و هویت آن فیلم ها بود و تماشاگر با دیدن تصاویر آن ها به صورت مجزا بلافاصله یاد کل اثر می افتد. در مطلب پیش روی تان با چند قاب ماندگار فیلم ها که در ذهنها مانده است خاطره بازی کردیم.
این فیلم یک سکانس درخشان و متفاوت دارد و «امیرو» (مجید نیرومند) نوجوان تنهای فیلم که در سودای رفتن به خارج است و با جمع آوری و فروش زباله ها زندگی می کند، در رقابت با بچه های دیگر می دود و حروف الفبا را فریاد می زند. امیرو در پایان این سکانس به جایزه اش، یعنی یخی که در مجاورت آتش پالایشگاه نفت در حال آب شدن است، می رسد و آن را در آغوش می گیرد.
موسیقی جادویی «مجید انتظامی» در این فیلم در حافظه مان ماندگار شده است و ما را به یاد شاهکار «حاتمی کیا» می اندازد، البته توانایی دوربین محمود کلاری هم در ثبت زیبایی های این فیلم غیرقابل چشم پوشی است. این فیلم به سرنوشت قربانیان بمب های شیمیایی در جنگ ایران و عراق می پردازد. از بازیگران این فیلم می توان به «علی دهکردی» و همچنین نقش آفرینی تحسین برانگیز «هما روستا» اشاره کرد.
این فیلم که یکی از محبوب ترین ملودرام های سینمای ایران است، قصه جوان نابینا و در آستانه ازدواجی به نام جواد را روایت می کند که در انتظار آزادی پدر زندانی اش به سر می برد اما بر اثر اتفاقی پدرش پیش از آزادی در زندان می میرد. باقی ماجرا به پنهان کردن این واقعیت از سوی مادر و سرانجام برملا شدن آن مربوط می شود. سکانس پایانی فیلم و دیدار جواد و همسرش مریم در پارک هنوز پس از گذشت31 سال از نمایش فیلم، در یاد بسیاری از مخاطبان سینما زنده است. جواد و مریم با عصای سفید به سمت هم گام برمی دارند و برای این که راحت تر همدیگر را پیدا کنند با به هم زدن دو تکه چوب کوچک (شاید هم دو مداد) به هم علامت می دهند.
این فیلم «بهرام بیضایی» که مهر مادری زنی شمالی به پسری جنوبی و جنگ زده را نشان می دهد، پر از لحظات خاطره انگیز و به یادماندنی است؛ مثل صحنه ای که «نایی جان» با بازی «سوسن تسلیمی» نام گیلکی برخی خوراکی ها و اشیا را به باشوی عرب زبان یاد می دهد.
زنده یاد «رقیه چهره آزاد» تصور دلنشینی از مادر را ارائه داد که ستون یک خانواده پرجمعیت بود و همه را در نهایت زیر پرچم مهر خود به وحدتی صمیمانه فرا خواند و متحد کرد. این فیلم پر است از لحظات ناب و دیالوگ های شعرگونه، اما لحظه ای که مادر از در خانه وارد می شود و غلامرضا با هنرمندی «اکبر عبدی» با سادگی کودکانه به چادر مادر بوسه می زند، هنوز هم آدم را منقلب می کند و تماشایی است.
«خسرو شکیبایی» با این که نقش های مختلفی را در کارنامه بازیگری اش تجربه کرد اما خیلی ها او را تا همیشه با بازی درخشانش در «هامون» به یاد می آورند. اصلاً موفقیت او در این نقش باعث سرازیر شدن سیل پیشنهادهای هامونی به شکیبایی شد. با این حال سکانس دادگاه این فیلم و دیالوگ های هامون که فریاد می زد «این زن سهم منه، حق منه، عشق منه؛ طلاق نمی دم» جذابیت دیگری دارد.
فیلم ماندگار «واروژ کریم مسیحی» قصه زنی به نام فروغ الزمان را به تصویر می کشد که میراث همسر مرحومش حسام میرزا رفیع الملک به او می رسد، اما این اول ماجراست و خواهر و برادر حسام با طرح توطئه ای سعی در تصاحب این میراث دارند برای همین سعی می کنند فروغ را مجنون جلوه دهند. بازیگر نقش فروغ الزمان «فریماه فرجامی» است و با آن لباس سبزرنگ، کلاه مشکی و چتر و کیفی در دست، شمایلی فراموش نشدنی از نقش می سازد و به مهم ترین نشانه فیلم تبدیل می شود.
این فیلم تا دل تان بخواهد لحظات و دیالوگ های به یادماندنی دارد اما تعیین کننده ترین سکانس فیلم ورود حاج کاظم به دفتر مدیر آژانس و تقاضای صدور بلیت لندن در ازای گرو گذاشتن مدارک ماشین است. مدیر موافقت نمی کند و حاج کاظم با مشت به شیشه می کوبد، بیرون می رود، سربازی را خلع سلاح می کند، گلنگدن را می کشد و پس از شلیک هوایی به عباس می گوید: وایستا تماشا کن!