نوجوانی گرفتار در دام آشنایان
تعداد بازدید : 253
برخورد به دیوار سیاه اعتیاد
صدیقی
هنوز وارد دوره جوانی نشده اما کارنامه سیاهی را در پرونده زندگی اش ثبت کرده است. پسری لاغر اندام و بی رمق و اعتیاد چین و چروک عمیقی در چهره اش ایجاد کرده و دندان هایش سیاه شده است. 11ساله بود که ترک تحصیل کرد و در دام اعتیاد گرفتار شد. چراغ قرمزهای زیادی را در عمر نه چندان زیادش رد کرد و هر بار با فرمان خاله هایش به دیوار سیاه مواد کوبید و به زمین خورد.
17 بهار از عمرش را سپری و به گفته خودش به اندازه موهای سرش دود راهی ریه هایش و شش هایش را با مواد سیاه کرده است. از 10 سالگی لب به مواد زده و می گوید باعث و بانی آن خانواده و خاله هایش بودند. تکانی به خودش می دهد و می گوید: «پنجم ابتدایی بودم که در مدرسه همکلاسی هایم من را مسخره می کردند. همه اش تقصیر خاله هایم بود چون تابلو شده بودند.
محل سکونت 4 خاله ام و البته خودمان نزدیک به مدرسه بود».
پسرک دانش آموز به خاطر آلوده بودن محیط زندگی و خانواده اش لب به مواد می زند آن هم در 10 سالگی. به گفته خودش دوستانش او را تشویق می کردند تا برای تحمل متلک های همکلاسی هایش مواد مصرف کند. البته آن ها از بزرگترهای شان این حرف ها را شنیده بودند. تیغ زنی و قاچاق مواد از جمله کارهای زشت خاله هایش بود. پسرک غم زده تعریف می کند: «با این که آن موقع سنی نداشتم اما از کارهای ناشایست خاله هایم خجالت می کشیدم و مدام در عذاب بودم چون هر جا پا می گذاشتم افراد غریبه سراغ خاله هایم را از من می گرفتند و سر این ماجرا اعصابم به هم میریخت تا این که از تریاک شروع کردم و غرق اعتیاد شدم».
در این گیر و دار، مادرش به خاطر بزهکاری به زندان می افتد چون به همراه خواهرهایش خانه را پاتوق افراد معتاد و بی قید و بند کرده بودند. بعد از این ماجرا کودک 11 ساله به دلیل تنگناهای مالی و البته بیشتر به خاطر اعتیاد، مدرسه را کنار می گذارد و در ساختمانها کارگری می کند. برادربزرگ از ماجرای اعتیاد برادر کوچک خبر نداشت و برای همین تصمیم گرفت او را با خود همراه و با کارهای ساختمانی سرش را گرم کند تا در خرج روزانه اش لنگ نزند. مصرف پنهانی مواد خیلی دوام نمی آورد و دستش روزی حین مصرف توسط برادر بزرگش رو می شود.
پسر نوجوان از سوی برادرش طرد و راهی پاتوق ها می شود. بعد از این اتفاق، پسرک راهی کمپ می شود اما بی فایده است چون خانواده اش همه آلوده بودند و خیلی زود ویروس مواد او را دوباره آلوده می کند.
می گوید: «در پاتوق ها با شیشه و کریستال آشنا شدم و همین اتفاق سقوطم را به دره تباهی سرعت بخشید.
14 سالم بود که شروع به مصرف شیشه کردم و یک روز در میان با کار ساختمانی و بیشتر با جمع کردن ضایعات و گدایی هزینه موادم را جور می کردم.
به نوعی آب از سرم گذشته بود برای همین مصرف موادم را علنی کردم». با این که برادرش چشم دیدنش را نداشت اما باز، هم خون بودن او را وادار به واکنش می کند و به خاطر همین 4 مرتبه او را راهی کمپ کرد اما باز روز از نو و روزی از نو. خاله هایش هیچ فرد پاکی را در اطراف شان تحمل نمی کردند چون دشمن سفیدی و پاکی بودند. خاله های دودی و بزهکارش بارها راهی زندان شدند اما هنوز برنگشته بودند دوباره راه سیاهی را بر می گزیدند.
وقتی پسرک هر بار پاک از کمپ بیرون می آمد و مادرش در زندان بود دوباره تارهای سیاه خاله های عنکبوتی اش او را با حیله در دام می انداختند. بالاخره مادرش بعد از تحمل 4 سال حبس از زندان آزاد می شود و قبل از این که خواهرهایش او را آلوده کنند سقف زندگی اش را از آن ها جدا می کند و فرسنگ ها فاصله می گیرد. پسر نوجوان می گوید: «خیلی دلم می خواست درس بخوانم اما با چه پول و امکاناتی؟ مجبور بودم با کارهای کاذب و روزمره چرخ زندگی ام را بچرخانم. مادرم وقتی اوضاع زارم را دید من را به کمپ آورد و الان دو هفته است که از بلای خانمان سوز افیونی دور هستم و پاک شده ام. با این که 17 ساله شده ام اما خیری از دوران نوجوانی و کودکی ام ندیدهام چون مقداری خودم و تاحدودی خانواده ام مقصر بودند. شاید اگر پدرم زنده بود ماجرا فرق می کرد و نمی گذاشت خاله هایم آینده و جوانی ام را سیاه کنند. الان هم پشیمانی سودی ندارد.
اگرچه پسر نوجوان و مادرش دور سیاهی را خط کشیده اند اما به گفته پسر غرق در ماتم، همچنان خاله هایش در سیاهی و اعتیاد غوطه ور هستند و از گذشته شان عبرت نمی گیرند.»