صدیقی- از سر کنجکاوی و تجربه موارد جدید در تله افتاد. سر مزه مزه کردن مواد در باتلاق دوستان ناباب هم دانشگاهی اش افتاد و با هر ساز آن ها خودش را سرگرم کرد تا این که در یک بزنگاه به جمع دوستان هپروتی خود پیوست. خواست با تحصیل در دانشگاه آینده اش را بسازد اما به جای کلاس دانشگاه سر کلاس فضایی ها نشست و دودی شد. دختر دانشجو می گوید که اسیر کینه هم دانشگاهی اش شد و البته چوب مزه مزه کردنش را خورد و با دست فرمان دوستانش داخل لجنزار افیون افتاد.کنجکاو بود و مدام دوست داشت همه چیز حتی موارد ممنوعه را تجربه کند. در دوران دبیرستان لب به سیگار زد و شش هایش با دود مواد مخدر آشنا شد. ماجرای لب به سیگار زدنش هم به روزی برمی گردد که سر یک ماجرا با مادرش بحث اش می شود و طبق شنیده هایش از دوستان نابابش که سیگار اعصاب را آرام می کند اولین پک را می زند.
در این میان دایی اش برخلاف پدر و مادرش که اهل هیچ ممنوعیت و خلافی نبودند، مدام نوشیدنی غیرمجاز مصرف و همین اتفاق دختر جوان را وسوسه می کند تا دایی اش را در این بیراهه همراهی کند. او نه تنها خواهرزاده خود را از کارهای نامشروع منع نمی کند بلکه برعکس مدام بر طبل وسوسه و تشویق دختر جوان می کوبد تا در پای بساط وی را همراهی کند.
مادر دختر جوان بی خبر از همه جا مدام در پی تدارک مقدمات ورود او به دانشگاه است تا جگر گوشه اش آینده بهتری را برای خود بسازد غافل از این که دوستان دخترش برایش تدارک دیگری دیده اند.
ماجرای سیگار کشیدن و مصرف نوشیدنی غیرمجاز دختر جوان ادامه می یابد تا این که وارد دانشگاه می شود.
در 17 سالگی تحصیل در دانشگاه را به دیگر تجربیاتش اضافه می کند اما این تازه آغاز ماجراست و دوستان هپروتی او برایش تدارک آشی با یک وجب روغن را دیده اند!
بعد از ورود به دانشگاه با چند نفر که افکارشان شبیه یکدیگر است، دوست و بعد از آن وارد فاز تازه تجربه مصرف انواع مواد مخدر می شود.
بعد از گذشت مدتی، روزی به دعوت آن ها برای شرکت در یک دورهمی در خانه مجردی شان جواب مثبت می دهد.
آن ها با جنس مخالف دوست بودند و سر این قضیه در دام اعتیاد گرفتار می شوند. در دورهمی همکلاسی هایش که مصرف کننده انواع قرص های روان گردان و مواد افیونی بودند به دختر جوان مصرف ترامادول را پیشنهاد می دهند و سر رودربایستی و البته رو کم کنی دختر جوان دست شان را رد نمی کند و اولین قرص افیونی را مصرف می کند.
بعد از مصرف ترامادول خوشی کاذبی به دختر بی خبر از همه جا دست می دهد و مانند قلاب او را به سوی مصرف دیگر مواد می کشاند. دختر جوان می گوید: وقتی قرص را مصرف کردم بعد از گذشت مدتی سرم داغ و تمام فکر و خیالات از من دور شد.
وقتی به خانه برگشتم خوشی کاذبی به من دست داد و به خواب عمیقی فرو رفتم. روز بعد به خاطر لذت اولیه دوباره وسوسه شدم و سراغ هم دانشگاهی ام رفتم و با گرفتن چند قرص دیگر به خانه برگشتم. دختر دانشجو بعد از این اتفاق کم کم در دام افیون گرفتار و زمانی متوجه عمق دردناک موضوع می شود که بدنش به قرص های مواد مخدر عادت کرده است. دوستان هپروتی اش تا قبل از این واقعه مدام انواع قرص ها را به بهانه های واهی به شکل رایگان در اختیار دختر جوان می گذاشتند اما بعد از اعتیاد او دیگر نه تنها از تعارف خبری نبود بلکه با قیمت های نامتعارف قرص ها را در اختیار دوست شان قرار می دادند.
دختر جوان که در تله دوستان ناخلف اش گرفتار شده است دیگر راه بازگشتی را برای خودش متصور نمی شود و ماجرای اعتیادش را از خانواده پنهان می کند تا مبادا آبرویش نزد آن ها و در دانشگاه برود.
مادرش کمی به رفتارهای عجیب و غریب او مشکوک می شود اما به خیال این که درسش سنگین و حساس است زیاد به این اتفاق توجه نمی کند و او را به حال خودش می گذارد.
پدر دختر دانشجو که کارمند و سر به زیر است مانند همسرش نسبت به رفتارهای غیر طبیعی دخترش کنجکاو نمی شود و سخت مشغول کار و گرفتاری هایش می شود. دختر جوان در تله دوستان افتاده می گوید: بعد از مدتی تحصیل در دانشگاه تازه متوجه نیت دوستانم شدم.
آن ها به خاطر رفتارهای نابهنجارشان از سوی خانواده طرد شده و برای همین مدام به دنبال بدبخت کردن دیگر دانشجویان بودند چون تحمل دیدن موفقیت آن ها را نداشتند. دیگر دیر شده بود و در تله افیونی دوستان به اصطلاح خیرخواهم گرفتار شده بودم اما نمی دانستم چگونه از آن مخمصه رهایی یابم. دختر جوان به خاطر ترس از برخورد شدید خانواده اش مدام به خانه مجردی دوستان هم دانشگاهی اش پناه می برد تا چاره ای بیندیشد.
موش و گربه بازی دختر جوان با خانواده اش مدتی ادامه می یابد و سر این اتفاقات از درس زده می شود تا این که مادرش پیگیر علت بی حوصلگی و پرخاشگری او و معما حل می شود.
دختر جوان می گوید: روزی که مادرم به بهانه سر و سامان دادن وارد اتاقم شد خیلی زود قرص های افیونی را داخل کیف ام پیدا کرد و دستم رو شد.
مادرم قبل از این که آشنایان و فامیل از این موضوع پی ببرند مرا به کمپ آورد تا هر چه زودتر از دام افیون خلاص شوم و آینده ام مثل رنگ مواد تیره و تار نشود. الان خیلی به گذشته ام فکر می کنم تا ببینم در کجا از ریل جاده اصلی زندگی خارج شدم و روزهای سیاه را تجربه کردم.