هزار و یک شب
گر چه خویش را به هر چه خواستم رساندهام
عشق من! قبول کن هنوز بی تو ماندهام
تو: نهایت تمام قلههای دوردست
من: کسی که عشق را به قلهها رساندهام
هر شب از هزار و یک شبی که با تو بودهام
دامنی ستاره پیش پای تو فشاندهام
گرچه من سرم برای عشق درد میکند
با وجود این، تو را به دردسر کشاندهام
دامن تمام ابرهای دوردست را
با هوای آفتاب روی تو تکاندهام
گرچه آسمان تمام هستی مرا گرفت
بر لبم به خاطر تو شکوهای نراندهام
خوب من! به جان آینه، به چشم تو، قسم
یک دل زلال در برابرت نشاندهام
حرف آخرم: همین که با تمام شاعریم
غیر تو، برای هیچکس غزل نخوانده ام!
سهیل محمودی
پرنده
حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد،
فقط می گوید: کو کو...
محمدرضا عبدالملکیان