انگار...
این عصر
چقدر غم انگیز است
انگار
در تمام قطارها و اتوبوس ها
تو دور می شوی
رسول یونان
سکوت
سکوت می کنم و عشق در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتنداری است
تمام روز، اگر بی تفاوتم، اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری است
مرا ببخش، بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگر آزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من، به نسیم تبسمی دریاب
جهان جهنم ما را، که غرق بیزاری است
سهیل محمودی
یاد
می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود
با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود
من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود
راستی چندی است می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم، ولی هر بار یادم می رود
مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود
شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود
من پر از شور غزل های تو ام اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟!
نجمه زارع