شوک بی پایان زندگی درلانه شیطان
نویسنده : یوسف صدیقی
تنهاست و پر از آشوب. با وجود گذشت بیش از چند سال از آن دوران و روزهای سیاه کودکی اش اما همچنان در شوک و بهت است؛ شوکی که به واسطه عدم حمایت خانواده و خانه به دوشی هایش در سنین کودکی درگیر آن شده است.
پریشان حال و نگران آینده مبهم اش است، دختری که نه خیری از سایه سر دیده و نه از مهر مادری بهره ای برده است.
مدتی است تحت حمایت قرار گرفته اما خودش را پیدا نکرده و شب ها همچنان کابوس می بیند. زن جوان لذتی از دوران کودکی اش نبرده و به جای بازی کودکانه با عروسک هایش در چنگال گرگ های گرسنه و هوس ران گرفتار شده و زندگی و آینده اش به تاراج رفته است.
زن زجر کشیده دفتر سیاه زندگی اش را ورق می زند و از هر برگش یک داستان روایت می کند و می گوید:از 10سالگی سیاه بختی هایم به واسطه اعتیاد پدر و مادرم شروع شد و هر روز آواره کوچه و خانه های مردم بودم. پدر و مادرم هر دو اعتیاد شدیدی به شیشه داشتند. در حاشیه شهر زندگی می کردیم و پدرم ضایعات جمع می کرد . 3خواهر و برادر کوچکتر از خودم داشتم که آنها روزگارشان بدتر از من بود و مدام یا گرسنه و یا بدون لباس مناسب درکوچه آواره و سرگردان بودند. او به واسطه حمایت نشدن از سوی خانواده برای جبران خلأ عاطفی و مالی اش در سن و سالی که باید بازی و شیطنت کودکانه کند به جنس مخالف رو می آورد و قدم در بیراهه بی بازگشت می گذارد و آینده اش را نابود می کند.
زن کم سن و سال و تیره بخت ادامه می دهد: روزی در راه مدرسه با یک پسر آشنا و دوست شدم و کم کم بعد از مدتی ارتباط شیطانی بین ما شکل گرفت. در واقع علاوه بر بی محلی خانواده، دوستم که از من بزرگتر بود ذهنم را منحرف کرد. او به صورت مجردی زندگی می کرد و در خانه اش با افراد مختلف ارتباط غیر اخلاقی برقرار می کرد.
ارتباط اول من با آن پسر از خانه آن دختر شروع شد و بعد از آن هر هفته بعد از مدرسه به بهانه ای از خانه خارج می شدم و به خانه دختر بی قید و بند می رفتم و با پسرجوان ارتباط برقرار می کردم. اصلا پدر و مادرم کاری به کارم نداشتند و فقط به نشئه خودشان فکر می کردند . اینقدر اعتیاد پدر و مادرم زیاد شده بود که روزی حین خماری برادر 2 ساله ام از دست مادرم رها شد و محکم به زمین خورد و دچار ضربه مغزی شد. بعد از این اتفاق هولناک برای پسر بچه بی پناه هر سه کودک تحت حمایت یک نهاد دولتی قرار می گیرند و زن و مرد معتاد در کمپ ترک اعتیاد بستری می شوند که بعد از این ماجرا آوارگی های زن جوان دو چندان می شود. زن پریشان حال می گوید: زمانی که پدر ومادرم به کمپ ترک اعتیاد منتقل شدند و خواهر و برادر های کوچکترم تحت حمایت یک نهاد حمایتی دولتی قرار گرفتند من تنهاتر از همیشه شدم و مانده بودم که چکار کنم.
بعد از مدتی مجبور شدم به خانه دختر بی بند و بار بروم و برای سیر کردن شکمم و داشتن یک سر پناه تن به هر کار و ذلتی بدهم.
دختر نگون بخت بعد از گذشت مدتی در خانه فساد دستگیر می شود وبه یک نهاد حمایتی دولتی سپرده می شود تا شاید از بیراهه رفتن هایش توبه و خودش را در آن مرکز اصلاح کند. اما آنچه اتفاق می افتد این است که دختر تنها بعد از مدتی اقامت در آن مرکز با فرارش دوباره پا در همان بیراهه می گذارد و روز به روز در منجلاب فساد بیشتر فرو می رود.
او می گوید: بعد از این که در آن خانه شیطانی دستگیر شدم و تحت حمایت یک مرکز دولتی قرار گرفتم آرام و قرار نداشتم و مدام افکارم پریشان بود و در ذهنم نقشه فرار می کشیدم و به هر راهی متوسل می شدم تا این که بعد از مدتی موفق شدم از آن مرکز فرار کنم و دوباره به لانه شیطان برگشتم. دیگر نه از مدرسه خبری بود و نه از آبرو وحیا، آنچه در انتظارم بود گمراهی و تباهی بود. بعد از چند ماه آوارگی و دربه دری از این خانه به آن خانه، پدر و مادرم اعتیادشان را ترک کردند و از کمپ بیرون آمدند و من هم دوباره پیش آن ها برگشتم و مثل گذشته یک روز در خانه و چند روز فراری بودم. بعد از مدتی سعی کردم خودم را اصلاح کنم و دست از بیراهه رفتن هایم بردارم و در این افکار بودم که پدر و مادرم پایشان لغزید و دوباره به سراغ مواد رفتند و دوباره همان آش و همان کاسه شد.
بعد از این ماجرا به خاطر لغزش های پی در پی خودم و پدر و مادرم فشار روحی و روانی زیادی به من وارد شد و به خاطر همین چند بار تصمیم به خودکشی گرفتم که دوستانم من را از این کار منصرف کردند. با شدت گرفتن اعتیاد پدر و مادرم کار به جایی رسید که برای تامین هزینه های موادشان تصمیم گرفتند کلیه های شان را بفروشند و با پول آن مواد تهیه کنند و مدتی خودشان را سر پا نگه دارند.
زن جوان که نه از سایه سرش خیری دیده بود و نه از مهر دستان مادرش بهره ای برده بود به ناچار به خاطر آوارگی های مداومش دوباره تحت حمایت همان نهاد دولتی قبلی قرار می گیرد تا راه مدرسه را در پیش بگیرد و ادامه تحصیل بدهد. دختر رنج کشیده با این که مدتی است تحت حمایت قرار گرفته و از همه نظر امکانات برایش فراهم شده اما هنوز نتوانسته خودش را به خاطر دوران سیاه و تلخ گذشته اش از نظر روحی و روانی و جسمی بازسازی کند و همچنان دچار آشفتگی و بحران روحی است و به گفته خودش در شوک مداوم است.