تلاش برای نجات سارق نمک نشناس
مردم به من کمک می کردند اما من از آن ها سرقت می کردم
صدیقی- با آن که همسایه ها از سر دلسوزی به او آب و غذا می دادند اما باز هم برای ادامه زندگی دست به سرقت از اهالی می زد و با سرقت کابل های برق آن ها را شب ها در خاموشی نگه می داشت. بعد از مدتی دست او برای اهالی رو می شود و همه متوجه سرقت های او می شوند اما اهالی به جای آن که او را تحویل پلیس بدهند، تصمیم می گیرند از این بیمار معتاد حمایت کنند تا به جای رفتن به زندان به کمپ ترک اعتیاد برود بلکه به جای اصلاح در زندان در کمپ ترک اعتیاد اصلاح شود و به جامعه بازگردد. او هم اکنون روزهای سختی را برای ترک اعتیاد تجربه می کند اما زندگی در کمپ ترک اعتیاد برای او سخت تر از زندگی در چادر همراه با خماری و خوردن نان های کپک زده نیست و از طرفی به ادامه زندگی در آینده امیدوار است. درد خماری تمام بدنش را بی حال کرده است و انگار صدایش از ته چاه در می آید اما با این وجود حاضر به گفت و گو با ما می شود.
چند وقت است که به این کمپ ترک اعتیاد آمده ای؟
یک ماهی است که اینجا هستم.
خودت آمده ای یا کسی تو را به اینجا آورد؟
خودم نیامده ا م، از مردم دزدی می کردم و آن ها من را به این مرکز تحویل دادند.
به چه موادی اعتیاد داشتی و قبلا شغلت چه بود؟
به شیشه اعتیاد داشتم ، ضایعات جمع می کردم ولی بیشتر مواقع به سرقت دست می زدم.
آیا صاحب زن و بچه هستی؟
متاهل هستم ولی بچه ندارم، همسرم را نیز همزمان با من به کمپ ترک اعتیاد آوردند.
گفتی دست به سرقت می زدی آیا تا حالا به زندان افتاده ای ؟
بیشتر وقت ها برای تهیه هزینه مواد دست به سرقت می زدم اما با توجه به سابقه و نوع زندگی ام اهالی محل سکونتم متوجه سرقت من می شدند اما به خاطر همسرم و وضعیت زندگی ام فقط با تذکر دادن و به شرط تکرار نشدن اشتباهم، از من شکایت نمی کردند و به همین دلیل تا حالا به زندان نیفتاده ام.
از خودت و زندگی ات بگو؟
خانواده خوبی داشتم پدرم یک بقالی کوچک در یکی از محله های حاشیه شهر داشت و زندگی مان را به سختی می گذراندیم. از همان اول سرکش بودم و به تذکرات و دلسوزی های پدر و مادرم اصلا توجهی نداشتم و مدام به دنبال رفیق بازی بودم و هر چقدر بزرگ تر می شدم گستاخی و شرارتم نیز به همان اندازه زیادتر می شد. بعد از چند کلاس درس خواندن ترک تحصیل کردم و به دنبال کار آزاد رفتم. مدتی گذشت تا این که با دختر یکی از همسایه ها که اوضاع زندگی شان بهتر از ما نبود ازدواج کردم و در گوشه ای از حیاط پدرم زندگی مشترکمان را شروع کردیم. طولی نکشید که به خاطر همنشینی با دوستان ناباب به دام اعتیاد افتادم و هر چقدر که می گذشت اعتیاد و نوع موادم نیز پیشرفت می کرد به طوری که از مصرف تریاک و شیره به حشیش و شیشه روی آوردم. وقتی دیدم همسرم مدام اعتراض می کند و غر می زند با ترفند های خاصی کم کم او را هم با خودم همراه و معتاد کردم. چند صباحی به این منوال گذشت و دیگر در خانه، چیزی برای فروش و تهیه مواد نداشتیم و برای تامین هزینه مواد به سرقت از خانه های همسایه ها روی آوردم اما هر بار که مالباختگان متوجه می شدند، پدرم خسارت و پول اجناس سرقتی را به خاطر آبروداری به آنها پرداخت می کرد. اینقدر کارهای زشت مان ادامه پیدا کرد که دیگر پدرم خسته شد و ما را از خانه اش بیرون انداخت.دیگر جایی در آن محل نداشتیم و همه اهالی از دست ما خسته و عصبانی بودند و به اجبار محله را ترک کردیم و به همراه همسرم به یکی از شهرک های اطراف بجنورد رفتیم. یک روز وقتی داخل کوچه گرسنه و تشنه و با حالت خماری کز کرده و نشسته بودیم با یک مرد خیر آشنا شدیم. وقتی از حال ما جویا و با خبر شد به شرط این که اصلاح شویم اجازه داد مدتی در یکی از اتاق های داخل حیاط خلوتش زندگی کنیم. مدتی گذشت من تقریبا هر روز به بهانه جمع آوری زباله و ضایعات داخل شهرک چرخ می زدم و ساختمان های مسکونی نیمه کاره و یا در حال احداث را شناسایی می کردم و شب آن ها را مورد دستبرد قرار می دادم تا این که تعدادی از اهالی رفتارهای من را به صاحب خانه گفتند و صاحب خانه به ناچار مثل پدرم ما را از خانه اش بیرون کرد و مجبور شدیم در یکی از زمین های خالی داخل شهرک چادر بزنیم.
حدود یک سال با همسرم در داخل چادر تکه و پاره با سقفی سوراخ که با هر چکه باران خیس می شدیم و شب تا صبح می لرزیدیم زندگی کردیم و بیشتر اوقات نان خشک و کپک زده می خوردیم. گاهی اوقات همسایه ها دل شان به حال ما می سوخت و مقداری غذا و لباس گرم به ما می دادند تا کمی از زجر کشیدن مان کاسته شود. برای تهیه هزینه مواد شبانه دست به سرقت از اهالی شهرک می زدم و بیشتر کابل و سیم های برق ساختمان ها را سرقت می کردم چون خودم قبل از اعتیادم برق کار بودم به راحتی سیم های برق را قطع و آن ها را به سرقت می بردم. روزها نیز به جمع کردن ضایعات مشغول می شدم تا کسی به من شک نکند. تا این که یک شب کابل های برق یکی از ساختمان های در حال احداث شهرک را سرقت کردم و همه را فروختم و با خرید مواد به چادرمان برگشتم. روز بعد صاحب ملک متوجه سرقت کابل های برق ساختمانش شد و شروع به پرس و جو از همسایه ها کرد و دوربین مدار بسته منزل یکی از همسایه ها، تصویر مرا در حال سرقت ضبط کرده بود. طولی نکشید که همه چیز لو رفت، دستم رو شد و اهالی متوجه شدند سرقت های قبلی هم کار من بوده است. آن ها با عصبانیت به سراغم آمدند و وضع زندگی ما را از نزدیک دیدند که چطور در چنین وضعیت اسفناک و غیر قابل باوری زندگی می کنیم. از طرفی گریه و زاری همسرم را دیدند که با التماس از آن ها می خواست دست از شکایت خود بردارند تا او بیش از این تنها و آواره کوچه و خیابان نشود. آن ها نیز وقتی زندگی نابود شده ما را دیدند از حق شان گذشتند و شکایت نکردند ولی بعد از چند روز با نامه ای که اهالی به یکی از مراکز دولتی فرستاده بودند به دنبال ما آمدند و من همسرم را به مرکز ترک اعتیاد آوردند.
آیا الان اعتیادت را ترک کرده ای؟
هنوز کاملا پاک نشده ام اما هر بار که در به دری ها و آوارگی هایم را به خاطر می آورم و این که مواد چه بلایی به سر من و زندگی ام آورده است، دوباره آرام می گیرم. تصمیم گرفته ام به هر قیمتی که شده شرایط را تحمل کنم.
بعد از پاک شدن و ترک کردن این مرکز چه برنامه ای داری؟
تصمیم گرفته ام تا زمانی که کاملاً پاک نشده و اراده قوی به دست نیاورده ام از اینجا خارج نشوم. وقتی به جامعه برگشتم می خواهم گذشته ام را با یاری همسرم جبران کنم و حرفه آبرومندانه برق کاری را ادامه دهم و این بار به جای ارمغان تاریکی به خانه های مردم، روشنایی ببخشم که حداقل آه و نفرین مردم پشت سرم نباشد و زندگی بی دغدغه ای را شروع کنم و از کسانی که در حق شان بدی کرده ام حلالیت بطلبم.