صدیقی
25 سال داشت که دستبند قانون بر دستش نشست و پشت میله های زندان جا خوش کرد. پشیمان است اما به گفته خودش پشیمانی سودی برایش ندارد و باید سال ها در انتظار آزادی پشت میله های زندان بماند. می گوید تصمیم گرفته است بعد از آزادی از زندان به جای آلوده کردن ریه های جوان ها و بردن تلخی سر سفره مردم، نان، این قوت سالم و زندگی بخش را به آن ها هدیه کند. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک سوداگر مرگ می خوانید.
چند سال است در زندان هستی؟ چه حکمی برایت صادر شد؟
7 سال است که به خاطر قاچاق مواد در زندان هستم. به خاطر قاچاق مواد از نوع صنعتی حکم حبس ابد برایم صادر شد.
شغل ات چه بود و چقدر سواد داری؟ اعتیاد هم داشتی؟
شاطر بودم و چند کلاس بیشتر درس نخواندم تا این که به خاطر رفیق بازی در باتلاق اعتیاد گرفتار شدم.
متاهلی و فرزند هم داری؟
متاهل هستم و 3 فرزند دارم. البته زن اولم بعد از زندانی شدنم از من طلاق گرفت و برای بار دوم ازدواج کردم.
چطور شد به سمت اعتیاد و قاچاق مواد کشیده شدی؟
پدرم یک کارگر ساده بود و برای مردم کارگری می کرد. اوضاع خوبی نداشتیم و به نوعی هشت مان گرو نه مان بود و پدرم به زور شکم مان را سیر می کرد. بعد از مدتی به ناچار ترک تحصیل کردم و در کنار پدرم برای مردم کارگری می کردم.
مدتی به این منوال گذشت تا این که به خاطر بیکاری به ناچار به شهر نقل مکان کردیم تا شاید بتوانیم کاری برای خودمان دست و پا کنیم. مدتی از زندگی مان در شهر گذشت و پدرم در کارهای ساختمانی مشغول به کار ولی دوباره با کسادی ساخت و ساز بیکار و خانه نشین شد. در این مدت مادرم قالی بافی می کرد و بار زندگی را به دوش می کشید. وقتی از پیدا کردن کار در شهر ناامید شدم تصمیم گرفتم به تهران بروم تا شاید در آن جا کاری برای خودم دست و پا کنم.
با کمک یکی از دوستانم بالاخره به هر زحمتی که بود در یک نانوایی مشغول به کار شدم و شب ها نیز همان جا می خوابیدم. مدتی گذشت و توانستم علاوه بر پس انداز، کمی پول هم برای خانواده ام بفرستم. همه چیز طبق روال پیش می رفت تا این که کم کم پای دوستان ناخلف ام به محل کارم باز شد و شب ها دورهمی داشتیم و بعضی از دوستانم مواد مصرف می کردند.
شب نشینی های ما بعد از مدتی دایمی شد و بساط مواد همیشه به راه بود تا این که کم کم موقع مصرف مواد با تعارف دوستانم و با گفتن این جمله که با گرفتن چند دود هیچ اتفاقی برایم نمی افتد و از طرفی باعث رفع خستگی ناشی از کار سخت روزانه می شود، با آن ها همراه شدم.
با یکی، دو دود شروع شد و مواد زیر دندانم مزه کرد و بعد اسیر آن شدم. بعد از آن دیگر از آن جوان سرحال و سحرخیز خبری نبود و به زور صبح ها برای کار بیدار می شدم. وقتی این وضعیت ادامه پیدا کرد صاحب کارم به ناچار عذر مرا خواست و من را از آن جا اخراج کرد و مثل سابق دوباره بیکار و بی خانمان و مجبور شدم به زادگاهم برگردم. به خاطر بیکاری تهیه هزینه مواد برایم خیلی سخت شده بود و روز به روز وضعیت ام بدتر می شد تا این که یک روز با یک قاچاقچی آشنا شدم. او با شنیدن ماجرای زندگی ام دستش را در دستم گذاشت تا برای او کار کنم. وقتی دیدم کار کردن برای او حکم یک تیر و دو نشان را دارد خیلی زود شروع به خرید و فروش مواد کردم و حق قاچاقچی را هم می دادم. مدتی با این روند موفق شدم پول خوبی دست و پا کنم تا این که با ادامه قانون گریزی ام روزی در حین فروش مواد از نوع صنعتی که مقدار آن هم کم نبود، گیر افتادم.
بعد از زندانی شدنت خانواده ات چه کار کردند؟
مدتی بعد از زندانی شدنم همسرم طلاقش را گرفت و به دنبال زندگی خودش رفت و بچه مان را هم به پدر و مادرم سپرد. البته بعد از جدایی از همسرم با یکی از دخترهای فامیل ازدواج کردم و از او هم صاحب دو فرزند شدم که همه آن ها پیش پدر و مادرم زندگی می کنند.
همسر دومم و مادرم با هم قالی بافی و با کمک یارانه به زور شکم خودشان و بچه ها را سیر می کنند و از طرف دیگر به خاطر اجاره نشینی مشکلات شان دو چندان شده است. توبه کرده ام و تصمیم گرفته ام بعد از آزادی از زندان به شغل سابقم برگردم و زندگی آبرومندانه ای را برای خود و خانواده ام فراهم کنم.