صدیقی
دفتر زندگی اش سیاه است و این را ناشی از تنهایی و حمایت نشدن از سوی خانواده اش می داند. البته می گوید خودش هم مقصر بود اما تنهایی و حمایت نشدن از سوی جامعه باعث شد در راه درست قدم برندارد. به خاطر اعتیاد و طمع اش تحت عنوان مامور قلابی مواد مخدر از مردم به ویژه اتباع بیگانه اخاذی می کرد تا زندگی اش را سرپا نگه دارد اما در واقع با این کار آینده اش را خراب کرد. 40 سال از عمرش نگذشته اما چهره اش مانند افراد مسن شده است و چین و چروک در چهره اش کاملاً مشخص است. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک مرد جوان زندانی می خوانید.
به چه جرمی زندانی شدی؟
به جرم اخاذی و جعل عنوان مامور مواد مخدر دستگیر و زندانی شدم.
اعتیاد و سابقه کیفری داشتی؟
بله، به انواع مواد صنعتی اعتیاد داشتم و بیش از 10 بار به خاطر دزدی و اخاذی از مردم زندانی شدم.
شغل ات چه بود و چقدر سواد داری؟
در نوجوانی خیاطی می کردم و در واقع شاگرد مغازه بودم اما فشار مالی نمی گذاشت بدون مزد یا حتی با مزد پایین در یک محل کار کنم تا حرفه ای را به طور کامل یاد بگیرم. به خاطر فقر مالی بیشتر از مقطع ابتدایی نتوانستم ادامه تحصیل دهم و وارد بازار کار شدم.
چرا به سمت اعتیاد رفتی؟
تازه خودم را شناخته بودم که پدرم فوت کرد و از طرفی خواهر بزرگ ترم هم که می توانست کمک حال مادرم باشد با ازدواجش ما را تنها گذاشت و به دنبال زندگی اش رفت. مادرم از یک طرف اعتیاد داشت و از طرف دیگر مریض بود و به همدم و کمک احتیاج داشت. کاری از دستم برنمی آمد و نمی دانستم باید چه کاری انجام دهم. به خاطر فشار مالی و فرار از مشکلات و رسیدن به آرامش نسبی به پیشنهاد دوستانم سراغ مصرف تفننی مواد رفتم تا حداقل برای مدت کوتاهی هم که شده مشکلات زندگی ام را فراموش کنم. با این دست فرمان جلو رفتم و 17 سال بیشتر نداشتم که دیدم در منجلاب مواد صنعتی افتاده ام.
اولین بار چطور دست به سرقت زدی؟
بعد از اتمام سربازی روزی که می خواستم به خانه برگردم، به خاطر بی پولی جرقه ای در ذهنم خورد تا از موقعیت ام سوء استفاده کنم چون در نهاد خاصی خدمت می کردم. روز حادثه جلوی یک تبعه بیگانه را به بهانه مشکوک بودن گرفتم. خودم را مامور مواد مخدر جا زدم و به او گفتم که گزارش داده اند او مواد جا به جا می کند. وقتی از او کارت شناسایی خواستم خیلی ترسید چون غیرقانونی وارد کشور شده بود، برای همین از او مقداری پول گرفتم و رهایش کردم و این اولین تجربه سرقتم بود و باعث شد این بیراهه را انتخاب کنم.
در سرقت های بعدی ات همدست داشتی؟
بله با یک نفر دیگر که در زندان با هم آشنا شدیم، همدست شدم تا با نقشه تحت عنوان مامور مواد مخدر از مردم به خصوص اتباع بیگانه اخاذی کنیم. البته نقشه سرقت را زمانی که برای ترک اعتیادم داخل کمپ بودم با دوستم کشیدیم و قرار شد بعد از پاک شدن از مواد سراغ این کار برویم.
چگونه سوژه های تان را انتخاب می کردید؟
دوستم ماشین داشت و صبح و عصر در زمان تردد اتباع بیگانه در مسیر کارشان گشت می زدیم. می دانستیم که اغلب آن ها به شکل غیرقانونی وارد کشور شده اند و می ترسند که در برابر ما مقاومت کنند. بعد از انتخاب سوژه او را گوشه خیابان گیر می انداختیم و می گفتیم که مامور مبارزه با مواد مخدر هستیم، به ما گزارش شده که مواد جا به جا و حتی آدم به داخل کشور قاچاق می کند. چنان نقش مان را جدی بازی می کردیم که نمی توانست مقاومت کند و درخواست های ما را یک به یک انجام می داد. بعد از این که وسایل مال باختگان را به بهانه بازرسی می گرفتیم از آن ها می خواستیم عقب تر منتظر بمانند و کوچک ترین حرکتی نکنند. بعد از آن داخل ماشین می نشستیم و در یک فرصت مناسب با سرقت اموال مال باختگان از محل فرار می کردیم. با خودمان فکر می کردیم چون اغلب آن ها به شکل غیرقانونی وارد کشور شده اند جرئت شکایت از ما را ندارند اما این خیالی باطل بود. روزی در حین خفت گیری از یک مال باخته با مقاومت او رو به رو شدیم و کار به درگیری کشیده شد، سر این ماجرا با کمک رهگذران گیر افتادیم و به پلیس تحویل داده شدیم.
چرا بعد از هربار آزادی از زندان دوباره سراغ سرقت می رفتی؟
خیلی از مسائل در این امر دخیل بود. فقر مالی، طمع، اعتیاد و حمایت نشدن از سوی خانواده و حتی فامیل و سازمان های مربوط باعث می شد که دوباره به بیراهه برگردم. حتی زمانی که می خواستم دست از خلاف بردارم و به دنبال وام خوداشتغالی رفتم به هر دوست و فامیلی که رو انداختم تا ضامنم شود، هیچ کس حاضر نشد دستم را بگیرد و همه می گفتند که مگر عقل شان را از دست داده اند که ضامن یک دزد شوند؟ بالاخره از سر بیکاری و خماری و به خاطر هزینه بالای زندگی مجبور می شدم سراغ کار خلاف بروم.
مادرت با کارهایت چطور کنار می آمد؟
کاری از دست مادرم بر نمی آمد و اغلب از خلاف هایم بی خبر بود. مادرم پیر و افتاده بود و به خاطر مریضی اش خیلی سختی می کشید. از یک طرف کسی نبود که از او پرستاری کند و از طرف دیگر پولی برای درمانش نداشتیم. پول سرقتی برکت نداشت و همه آن صرف خوشگذرانی، اعتیاد و رفیق بازی می شد. هر بار که خمار می شدم و پولی در بساط نداشتم که با آن مواد و هزینه زندگی ام را تامین کنم با دوستم سراغ اخاذی از مردم می رفتیم.
حرف آخر؟
شاید اگر خواهر بزرگ ترم بعد از فوت پدرم ما را تنها نمی گذاشت و فقط به فکر خودش نبود الان اوضاع طور دیگری بود. در آن مقطع، سن و سالی نداشتم و فکرم به جایی قد نمی داد و اگر هزینه زندگی روی دوشم سنگینی نمی کرد سراغ مواد و بعد از آن هم سراغ سرقت نمی رفتم. از همه مهم تر حتی هر بار بعد از آزادی از زندان کسی حاضر نمی شد کمک فکری و مالی به من کند تا از بیراهه برگردم. مدام با خودم می گفتم چرا نمی توانم به راه راست برگردم و این سوال همیشه در ذهنم بود تا این که جوابش را گرفتم. خودم هم مقصر بودم اما از همه مهم تر تنهایی و حمایت نشدن از سوی خانواده و جامعه باعث می شد که هدایت نشوم. اگر اشخاص به جای زخم زبان زدن و تحقیر کردن دستم را می گرفتند و مرا از منجلاب اعتیاد و دزدی بیرون می کشیدند الان به جای زندان شاید برای خودم شغلی داشتم و آبرومندانه در جامعه زندگی می کردم. افسوس که زندگی روی خوشش را به من نشان نداد تا لذت زندگی سالم را در کنار خانواده و افراد فامیل تجربه کنم.